وقتی بچه ها داشتند برای مامور شدن به گردانها میرفتند سید
وقتی بچه ها داشتند برای مامور شدن به گردانها میرفتند سید مجتبی برادرش سید محمد رو کنار کشید و گفت آقا سید عرضی داشتم.
ما در همین حد دیدیم وشنیدیم و دقایقی نگذشت سید مجتبی خوشحال دوید سمت چادر و تجهیزاتش رو برداشت و همراه گردانها رفت.
مجتبی رفت و سید مشغول عملیات شد.
عملیات سیدالشهداء علیه السلام یک روز بیشتر طول نکشید و دشمنی که طمع رسیدن به اندیمشک رو در سر می پروراند عقب زده شد و خبرهای عملیات زود پخش شد .
ما توی مقر الوارثین منتظر بچه ها بودیم .
سید تازه از خط برگشته بود .
مقر الوارثین میزبان تعدادی ازخانواده شهدایی بود که برای بازدید از جبهه اومده بودند و سید محمد باید به اونها خوش آمد میگفت.
بعد از نماز ظهر و عصر بود که بیرون از حسینیه الوارثین ایستاده بودیم که خبر اومد سید مجتبی هم شهید شده. سید تا این خبر رو شنید یک آهی کشید و گفت خوش یحالش و عقب عقب رفت و به دیوار تکیه داد و روی زمین نشست و اولین جمله ای که گفت این بود._حالا جواب مادرم رو چی بدم......
ما در همین حد دیدیم وشنیدیم و دقایقی نگذشت سید مجتبی خوشحال دوید سمت چادر و تجهیزاتش رو برداشت و همراه گردانها رفت.
مجتبی رفت و سید مشغول عملیات شد.
عملیات سیدالشهداء علیه السلام یک روز بیشتر طول نکشید و دشمنی که طمع رسیدن به اندیمشک رو در سر می پروراند عقب زده شد و خبرهای عملیات زود پخش شد .
ما توی مقر الوارثین منتظر بچه ها بودیم .
سید تازه از خط برگشته بود .
مقر الوارثین میزبان تعدادی ازخانواده شهدایی بود که برای بازدید از جبهه اومده بودند و سید محمد باید به اونها خوش آمد میگفت.
بعد از نماز ظهر و عصر بود که بیرون از حسینیه الوارثین ایستاده بودیم که خبر اومد سید مجتبی هم شهید شده. سید تا این خبر رو شنید یک آهی کشید و گفت خوش یحالش و عقب عقب رفت و به دیوار تکیه داد و روی زمین نشست و اولین جمله ای که گفت این بود._حالا جواب مادرم رو چی بدم......
- ۹۷۶
- ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط