p.15
ویو فردا
کوک : ماشین جلوی در حاضره برو
ا.ت : تو ناراحتی؟
کوک : روانی چرااا باید ناراحت باشم آخه؟
ا.ت : نمیدونم
کوک : ببین بچه جون همین الان که بهت فرصت رفتن دادم برو وگرنه من مثل آتیش میمونم!
بیای نزیدیکم میسوزونمت
اگه ازم دور بشی سرد میشی!
پس فاطله تو با من رعایت کن.
ا.ت : حالا کی گفت میخوام بهت نزدیک بشم که فاصله مو رعایت کنم ؟
کوک : پوزخندی زد و گفت بروووو
ا.ت : فقط کوک و نگاه میکرد و هیچ کاری نمیکرد
کوک : لعنتتتت بهت همینجوری نگاه منننن نکن با اون چشای ...
ا.ت : چشای .. ؟
کوک : .....
ا.ت : هممم شکنجه گر خوبی بودی جناب جئون ولی نمیدونم واقعا با کارایی که باهام کردی خودم کم کم دارم روی خودم لقب هرزه میزارم ولی شاید واقعا ابله و احمق باشم که بهت دل بستم و با حسرت دارم میرم و یه تیکه از قلبم اینجا جا گزاشتم پوزخندی زد و گفت با تموم کارایی که باهام کردی ولی بهت دل بستم جالبه نه ؟
کوک : .... نه برای من جالب نیست چون منم بهت دل بستم برای من میدونی چی جالبه تو اولین دختره هرزه ای بودی که دلمو بهش باختم
ا.ت : وایییی باورم نمیشهههه هنوز بهم میگی هرزهههه
کوک : نزاشت حرف ا.ت تموم بشه که چونش و گرفت و لباشو روی لبای ا.ت گزاشت ا.ت تعجب کرده بود ولی کم کم نرم شد و دستشو دور گردن کوک حلقه کرد
و شروع به بوسیدن هم کردن
کوک ازش جدا شد و ا.ت و یهو بلند کرد و به سمت خونه برد درو با پاش محکم میزد که اجوما درو باز کرد اجوما. اووو اووو چیشده ؟
کوک : برو کنار ... رفت سمت پله ها و رفت سمت اتاقش
ا.ت و روی تخت انداخت و روش خیمه زد و گفت اون بچه ای که خودم باعث مردنش شدم و با لذت بیشتری الان برات میکارمش توی دلت دارلینگ
ا.ت لبخند کجی زد و گفت : مایلم به انجامش جنا جئون
که باهم نماز خوندن واقعا حوصله ندارم بنویسم و بعد از چند سال پسر خوشگل و نانازی شون بدنیا اومد و لیلیلیلی پایانننننن 🦋
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.