روزی اندوه به ده ما آمدگفتیم رهگذر است

روزی "اندوه" به ده ما آمد"گفتیم رهگذر است

اما ماند

گفتیم مسافر است و خستگی در می کند و می رود.

باز هم ماند و نشست و شروع کرد به بلعیدن ذخیره امیدمان
گفتیم:مهمان بد قدمیست
دو سه روز دیگر می رود
و باز هم ماند و ماند و ماند و تبدیل شد به یکی از اعضای ده مان

اکنون اندوه کدخدا شده و تمام کوچه ها بوی "آه" می دهد .
تمام امیدها را بلعید و به جایش "حسرت" در دلها انبار کرد

پیران ده هنوز به یاد دارند :
روزی که اندوه آمد
"جهل" نگهبان دروازه ده بود
از کانال من در تلگرام بازدید بفرمائید*
https://t.me/monlightyy/AAAAADwlabGn5JpFx5ds8A
دیدگاه ها (۲)

گناه دوست داشتنت رابه گردن می گیرم و جهنم را به جان می خرمفق...

حُضورَت گاه و بی گاه اَست.کَسی هَرگِز نِمی داند.کِه نَبضِ مَ...

فال حافظ مژده‌ای داد که خوشحال شدم"که ز انفاس خوشش" عاشق این...

جز کوی #تــودل را نبُود منزلِ دیگرگیرم که بوَد کوی دگر،کو دل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط