طرح خوانش ده روز آخر
#طرح_خوانش_ده_روز_آخر
#فصل_نهم
#قسمت_هفتاد_و_هشتم
___🍃🌸🍃🌸🍃____
برگ تاریخ ورق دیگری خورد و شد روز دوشنبه ۲۳ فروردین. ساعت ۱۰:۳۰ بیدار شدم. بلافاصله جوراب ها و چفیه ام را شستم به خاطر وضعیت کانال پر از گل و لجن شده بودند. بعد از صبحانه لباسهایم را هم شستم. بعد از نماز و ناهار حاج عمار تماس گرفت و گفت ساعت ۳ بیا جلسه قرارگاه جنوب برای هماهنگی عملیات امشب. به طور موقت جایگزین حامد شده بودم که به علت مجروحیتش در البرنه او را به ایران برگردانده بودند.
ابراهیم ساکت بود و حرفی نمیزد. گمانم منتظر چیزی بود ولی چیزی نمیگفت.
لباس هایم را پوشیدم و اسلحه و جلیقه مهمات هم برداشتم. نگاهی به ابراهیم انداختم و خداحافظی کردم. ابراهیم هم گفت:« برو به سلامت.»
اما نمیدانم چرا دلم گرفته بود. به محل جلسه که رسیدم همه بودند؛ از فرمانده قرارگاه جنوب حلب تا فرماندهان و مسئولین اطلاعات و عملیات سایر یگانها. فرمانده قرارگاه ابتدا از اهمیت ماموریت و عملیاتی که قرار است امشب انجام شود گفت و سپس حاضرین جلسه یکی یکی شروع کردند به صحبت و توضیح امور و اقدامات خودشان. به من که رسید با آب و تاب از تکمیل شناسایی محور شمالی العیس و پیدا کردن بهترین معبر وصولی برایشان گفتم، اما دست آخر در جلسه تصویب شد که از محور شرقی باید وارد عمل شویم که این موضوع برایم تعجب آور و در عین حال بسیار نگران کننده بود اما کربلا (مسئول شناسایی یگان بدر) گفت ما این مسیر (محور شرقی العیس _الحاضر) رو کاملاً شناسایی کردیم و لذا عناصر شناسایی ما به منظور هدایت شما به عملیات می آیند.
🔻ادامه دارد...
─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─
#عارفان_مجاهد
#شهید_عشریه #شهید_طهماسبی
🌐 | www.aref-e-mojahed.ir
🔗 | @arefanemojahed
📧 | info@aref-e-mojahed.ir
✅ نشرش با شما
#فصل_نهم
#قسمت_هفتاد_و_هشتم
___🍃🌸🍃🌸🍃____
برگ تاریخ ورق دیگری خورد و شد روز دوشنبه ۲۳ فروردین. ساعت ۱۰:۳۰ بیدار شدم. بلافاصله جوراب ها و چفیه ام را شستم به خاطر وضعیت کانال پر از گل و لجن شده بودند. بعد از صبحانه لباسهایم را هم شستم. بعد از نماز و ناهار حاج عمار تماس گرفت و گفت ساعت ۳ بیا جلسه قرارگاه جنوب برای هماهنگی عملیات امشب. به طور موقت جایگزین حامد شده بودم که به علت مجروحیتش در البرنه او را به ایران برگردانده بودند.
ابراهیم ساکت بود و حرفی نمیزد. گمانم منتظر چیزی بود ولی چیزی نمیگفت.
لباس هایم را پوشیدم و اسلحه و جلیقه مهمات هم برداشتم. نگاهی به ابراهیم انداختم و خداحافظی کردم. ابراهیم هم گفت:« برو به سلامت.»
اما نمیدانم چرا دلم گرفته بود. به محل جلسه که رسیدم همه بودند؛ از فرمانده قرارگاه جنوب حلب تا فرماندهان و مسئولین اطلاعات و عملیات سایر یگانها. فرمانده قرارگاه ابتدا از اهمیت ماموریت و عملیاتی که قرار است امشب انجام شود گفت و سپس حاضرین جلسه یکی یکی شروع کردند به صحبت و توضیح امور و اقدامات خودشان. به من که رسید با آب و تاب از تکمیل شناسایی محور شمالی العیس و پیدا کردن بهترین معبر وصولی برایشان گفتم، اما دست آخر در جلسه تصویب شد که از محور شرقی باید وارد عمل شویم که این موضوع برایم تعجب آور و در عین حال بسیار نگران کننده بود اما کربلا (مسئول شناسایی یگان بدر) گفت ما این مسیر (محور شرقی العیس _الحاضر) رو کاملاً شناسایی کردیم و لذا عناصر شناسایی ما به منظور هدایت شما به عملیات می آیند.
🔻ادامه دارد...
─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─
#عارفان_مجاهد
#شهید_عشریه #شهید_طهماسبی
🌐 | www.aref-e-mojahed.ir
🔗 | @arefanemojahed
📧 | info@aref-e-mojahed.ir
✅ نشرش با شما
۸۵۷
۱۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.