دوستت دارم چرایش پای تو

دوستت دارم چرایش پای تو...
ممکنش کردم محالش پای تو...
می گریزی از من و احساس من
دل شکستن هم گناهش پای تو...
آمدی آتش زدی بر جان من
درد بی درمان گرفتن هم دوایش پای تو....
من اسیرم در میان آن دو چشم
قفل زندان را شکستن هم سزایش پای تو....
سوختم آتش گرفتم زین سبب
آب بر آتش نهادن هم جزایش پای تو...
پای رفتن هم ندارم من از کوی دلت
پا نهادن بر دل مست و خرابم پای تو...
دیدگاه ها (۱)

صبح من خیری ندارد بی طلوع چشم تو... ذره ای چشمان خود را باز ...

مینویسم سـرشـار از عـشـقبـرای تویی که همیشهتنها مخاطـبـ ِخـا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط