دوش میآمد و رخساره برافروخته بود

دوش می‌آمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزده‌ای سوخته بود
رسم عاشق کشی و شیوه شهرآشوبی
جامه‌ای بود که بر قامت او دوخته بود
جان عشاق سپند رخ خود می‌دانست
و آتش چهره بدین کار برافروخته بود
گر چه می‌گفت که زارت بکشم می‌دیدم
که نهانش نظری با من دلسوخته بود
کفر زلفش ره دین می‌زد و آن سنگین دل
در پی اش مشعلی از چهره برافروخته بود
دل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریخت
الله الله که تلف کرد و که اندوخته بود
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود
گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ
یا رب این قلب شناسی ز که آموخته بود
#حافظ
#خاص #تکست_خاص #عکس_پروفایل #عکس_نوشته #پروفایل
دیدگاه ها (۵)

#عکس_نوشته #عکس_پروفایل #تنهایی #پروفایل

#عکس_نوشته #تکست_خاص #پروفایل #عکس_پروفایل #تنهایی #خاص

من زخم‌های بی نظیری به تن دارم اماتو مهربان ترین‌شان بودیعمی...

#تکست_خاص #عکس_نوشته #عکس_پروفایل #تنهایی #بینظیر

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط