دختر قاتل : part³⁰
دختر قاتل : part³⁰
تا اینک کوک سکوت بینمونو شکست
کوک: ات نظرت چیه فردا مهمونی بگیریم ؟
ات: فردا ؟ اصن واسه چی میخوای مهمونی بگیری اونقدرام چیز مهمی نیس
کوک:بخاطر تو بیب مگ میشه مهم نباشه
ات:😑خیله خب ولی کیا رو میخوای بگی بیان ؟
کوک: کل مافیا ها
ات:چییی مطمئنی ؟ خطرناکه
کوک: واسه تو خطرناکه مگ تو جایگاه منو نگرفتی هومم 🤨 بیب بالاخره تورو پیدا کردم
ات: اک😒 (سرد)
شام و خوردن و رفتن تو اتاق
کوک رف واسه مهمونی فردا کارت دعوت بفرسته و لیست رو آماده کنه ب همه ی خدمتکارا هم گف واسه فردا عمارت رو آماده کنن
ویو ات
رفتم تو اتاق ی دوش ۲۰ مینی گرفتم و روتین شبمو انجام دادم و خودم پرت کردم رو تختو خوابیدم ...
فردا ساعت ۷ صبح
ویو ات
زود بیدار شدم تا واسه شب آماده شم بالاخره هنوزم تازه جایگاهمو گرفتم رفتم حموم ی دوش ۵۰ مینی گرفتم اومدم روتین پوستمو انجام دادم پاشدم برم لباس بردارم ک یاد لباسا خودم افتادم این لباسا همشون رنگی رنگی بودن دوس نداشتم تصمیم داشتم بعد مهمونی برم لباسا خودمو بیارم حالا ی روز ک هیچی نمیشه رفتم ی دست لباس برداشتمو پوشیدم ( میزارم ) نشستم جلو اینه و شروع کردم ب خشک کردن موهام
برام عجیب بود تا الان کوک نیومده بالا
رفتم کل عمارتو گشتم طبقه آخر ک رسیدم ی در خیلی بزرگ بود وارد ک شدم دیدم ی کتاب خونه خیلی بزرگه کلی کتاب زیاد اهل کتاب نبودم ولی همین طور ک گشتم ی کتاب توجهمو جلب کرد اسمش بازی های میراث بود انگار کتاب جالبی بود برش داشتمو رفتم روی یکی از مبل های اونجا نشستمو شروع کردم ب خوندنش
ویو کوک
صبح ساعت ۶ پاشدم اومدم شرکت ک همه کارامو انجام بدم تا ظهر شرکت بودم ک ساعت ۲ رفتم عمارت
توراه واسه ات رفتم خرید کردم و وقتی رسیدم عمارت ماشینو دادم نگهبان پارک کرد و رفتم داخل رفتمسمت اجوما
کوک: اجوما ات ناهار خورده
اجوما : نه پسرم ات و ندیدم از دیشب
کوک: یعنی چی اجوما کجاست یعنی هم صبحانه هم ناهار نخورده؟؟
اجوما :نه پسرم
کوک:باشه ممنون من میرم دیگ
اجوما : باشه پسرم
.......ادامه تو کامنتا
تا اینک کوک سکوت بینمونو شکست
کوک: ات نظرت چیه فردا مهمونی بگیریم ؟
ات: فردا ؟ اصن واسه چی میخوای مهمونی بگیری اونقدرام چیز مهمی نیس
کوک:بخاطر تو بیب مگ میشه مهم نباشه
ات:😑خیله خب ولی کیا رو میخوای بگی بیان ؟
کوک: کل مافیا ها
ات:چییی مطمئنی ؟ خطرناکه
کوک: واسه تو خطرناکه مگ تو جایگاه منو نگرفتی هومم 🤨 بیب بالاخره تورو پیدا کردم
ات: اک😒 (سرد)
شام و خوردن و رفتن تو اتاق
کوک رف واسه مهمونی فردا کارت دعوت بفرسته و لیست رو آماده کنه ب همه ی خدمتکارا هم گف واسه فردا عمارت رو آماده کنن
ویو ات
رفتم تو اتاق ی دوش ۲۰ مینی گرفتم و روتین شبمو انجام دادم و خودم پرت کردم رو تختو خوابیدم ...
فردا ساعت ۷ صبح
ویو ات
زود بیدار شدم تا واسه شب آماده شم بالاخره هنوزم تازه جایگاهمو گرفتم رفتم حموم ی دوش ۵۰ مینی گرفتم اومدم روتین پوستمو انجام دادم پاشدم برم لباس بردارم ک یاد لباسا خودم افتادم این لباسا همشون رنگی رنگی بودن دوس نداشتم تصمیم داشتم بعد مهمونی برم لباسا خودمو بیارم حالا ی روز ک هیچی نمیشه رفتم ی دست لباس برداشتمو پوشیدم ( میزارم ) نشستم جلو اینه و شروع کردم ب خشک کردن موهام
برام عجیب بود تا الان کوک نیومده بالا
رفتم کل عمارتو گشتم طبقه آخر ک رسیدم ی در خیلی بزرگ بود وارد ک شدم دیدم ی کتاب خونه خیلی بزرگه کلی کتاب زیاد اهل کتاب نبودم ولی همین طور ک گشتم ی کتاب توجهمو جلب کرد اسمش بازی های میراث بود انگار کتاب جالبی بود برش داشتمو رفتم روی یکی از مبل های اونجا نشستمو شروع کردم ب خوندنش
ویو کوک
صبح ساعت ۶ پاشدم اومدم شرکت ک همه کارامو انجام بدم تا ظهر شرکت بودم ک ساعت ۲ رفتم عمارت
توراه واسه ات رفتم خرید کردم و وقتی رسیدم عمارت ماشینو دادم نگهبان پارک کرد و رفتم داخل رفتمسمت اجوما
کوک: اجوما ات ناهار خورده
اجوما : نه پسرم ات و ندیدم از دیشب
کوک: یعنی چی اجوما کجاست یعنی هم صبحانه هم ناهار نخورده؟؟
اجوما :نه پسرم
کوک:باشه ممنون من میرم دیگ
اجوما : باشه پسرم
.......ادامه تو کامنتا
۱۸.۶k
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.