مافیای خشتیب
آقای جمز به دخترش یونا گفت یونا آماده شو
می خوایم با شوهر آینده ت بریم شام بخوریم یونا هم گفت پدر من خستمه نمی توانم بیام بیرون آقای جمز گفت پس میگم
بیان خونمون گفتم باشه رفتم سراغ کمدم که
امشب بدرخشم یک لباس کوتاه مشکی بپوشم یا یک لباس بلند قرمز آها فهمیدم مشکی رو میپوشم خب باید برم یسر به آشپز
خونه بزنم خوبه خدمتکارا غذا ها رو آماده کردن پدرم با صدای بلند گفت مهمان ها آمدن خدمتکار رفت که درو باز کند آقای یونگی و پسرش تیهونگ بودند
می خوایم با شوهر آینده ت بریم شام بخوریم یونا هم گفت پدر من خستمه نمی توانم بیام بیرون آقای جمز گفت پس میگم
بیان خونمون گفتم باشه رفتم سراغ کمدم که
امشب بدرخشم یک لباس کوتاه مشکی بپوشم یا یک لباس بلند قرمز آها فهمیدم مشکی رو میپوشم خب باید برم یسر به آشپز
خونه بزنم خوبه خدمتکارا غذا ها رو آماده کردن پدرم با صدای بلند گفت مهمان ها آمدن خدمتکار رفت که درو باز کند آقای یونگی و پسرش تیهونگ بودند
- ۸۸۸
- ۲۶ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط