📨 خاطرات شهدا
📨#خاطرات_شهدا
💛شهید مدافعحرم #عقیل_شیبک
💙شهید مدافعحرم #حسینعلی_کیانی
🎙راوی: همرزم شهید
بیست و یکم فروردین سال۱۳۹۵ در منطقه خانطومان سوریه مستقر شده بودیم. بچههای شمال و گروه میرزا کوچکخان در خط بودند. وقتی خط سقوط کرد، وظیفهی ما که از گروه احتیــــاط بودیم، کمکرسانی به بچههای خط بود. بلافــــاصله اعزام شدیم. وقتی اعــــزام شدیم، تازه خط سقــــوط کرده بــــود☄🧨
آنجا دو خاکریز خطّ اصلی داشتیم که به سمت خطّ مالک رفتیم. به منطقهی خانطومان که وارد شدیم، تقسیم شدیم. هر گروهان به یک نقطه مأمور شد. ما همراه شهید عقیل شیبک بودیم. به سمت منطقهای که سقوط کرده بود، رفتیم. عصر آن روز درگیریها شروع شد. در حین راه، گروه احتیاط زخمیها را به عقب میبُردند یا مجروحان را عقب میکشیدند💨🚑
اوضاع عجیبی بود. فرماندهمان دستور داد ساختمانی را که دست مسلّحین بود، پاکسازی کنیم. تقریباً ۵۰متر جلوتر از تپهی ما مسلحین در خانه مستقر بودند. چون از بچههای خودی دورتر بودیم، باید ساختمان را دور میزدیم. شهید شیبک تیربارچی گروه بود. قدرت جسمانی بالایی داشت، ورزشکار بود. ایشان انتخاب شدند به همراه ششنفر که جلوی خانه مسلحین مستقر شوند. حالا فاصله بچهها با آن خانه مسلحین ۳۰_۲۰متر شده بود🏠👹
حجم آتش زیاد بود. به هر ترتیب خانه مسلحین به دست ما افتاد. دمدمای غروب، هنوز هوا روشن بود و چیزی به تاریکی نمانده بود که یک دفعه حجم آتش دوباره زیاد شد. دو سهنفر پاسدار با ما بودند و ما دوسهتا بسیجی و برادران فاطمیون در یکجا بودیم. موضع گرفتیم. از سمت روبهرو که درگیر بودیم، تیراندازی میکردند🔥💣
شهید شیبک با تیربارش کنارِ خانه بود و تیراندازی میکرد. حالت نشسته گرفت. داشت جایی را زیر آتش میگرفت که تیر خورد و به پشت افتاد. او را کنار خودم کشاندم. دیدم از سمت چپ تیر به گردنش خورده و شاهرگش را بریده است. بستهی امدادی داشتم؛ لباسش را درآوردم. گاز روی شانهاش گذاشتم و با چفیه دستش را بستم. خون شاهرگش روی سمت راست دستش پاشید، نمیتوانست حرف بزند. خــــون زیادی از او رفته بــــود🩸😥
گفتم عقیل چطوری؟ خوبی؟ میخواستم ببینم سطح هوشیاریاش چطور است. به همرزمم گفتم بیا تا سریع او را به بیمارستان منتقل کنیم. در همین حین چشمهایش بسته شد. شهادتیناش را گفتم. چهرهی آرامی داشت. آرام چشمانش را بست. حالت خاصّی داشت. به همرزمم گفتم عقیل را به عقب بفرستیم♥️🤒
تیراندازی زیاد بود. تیربار عقیل را برداشتیم و تیراندازی کردیم. در حین پوشش، عقیل را به عقب برگرداندیم. پاسدار ایشان را بغل کرد و داخل آمبولانس گذاشت. شهید حسنیعلی کیانی هم خمپاره کنارش خورد و با اصابت یک ترکش به گلویش به شهادت رسید. یک ترکش هم به پهلویش اصابت کرد. شهید عقیل شیبــــک جزو گروههای احتیاط بود که به همــــراه حسینعلی کیــــانی از سیستان و بلوچستان در کنــــار هم شهیــــد شدند🕊🥀
💛شهید مدافعحرم #عقیل_شیبک
💙شهید مدافعحرم #حسینعلی_کیانی
🎙راوی: همرزم شهید
بیست و یکم فروردین سال۱۳۹۵ در منطقه خانطومان سوریه مستقر شده بودیم. بچههای شمال و گروه میرزا کوچکخان در خط بودند. وقتی خط سقوط کرد، وظیفهی ما که از گروه احتیــــاط بودیم، کمکرسانی به بچههای خط بود. بلافــــاصله اعزام شدیم. وقتی اعــــزام شدیم، تازه خط سقــــوط کرده بــــود☄🧨
آنجا دو خاکریز خطّ اصلی داشتیم که به سمت خطّ مالک رفتیم. به منطقهی خانطومان که وارد شدیم، تقسیم شدیم. هر گروهان به یک نقطه مأمور شد. ما همراه شهید عقیل شیبک بودیم. به سمت منطقهای که سقوط کرده بود، رفتیم. عصر آن روز درگیریها شروع شد. در حین راه، گروه احتیاط زخمیها را به عقب میبُردند یا مجروحان را عقب میکشیدند💨🚑
اوضاع عجیبی بود. فرماندهمان دستور داد ساختمانی را که دست مسلّحین بود، پاکسازی کنیم. تقریباً ۵۰متر جلوتر از تپهی ما مسلحین در خانه مستقر بودند. چون از بچههای خودی دورتر بودیم، باید ساختمان را دور میزدیم. شهید شیبک تیربارچی گروه بود. قدرت جسمانی بالایی داشت، ورزشکار بود. ایشان انتخاب شدند به همراه ششنفر که جلوی خانه مسلحین مستقر شوند. حالا فاصله بچهها با آن خانه مسلحین ۳۰_۲۰متر شده بود🏠👹
حجم آتش زیاد بود. به هر ترتیب خانه مسلحین به دست ما افتاد. دمدمای غروب، هنوز هوا روشن بود و چیزی به تاریکی نمانده بود که یک دفعه حجم آتش دوباره زیاد شد. دو سهنفر پاسدار با ما بودند و ما دوسهتا بسیجی و برادران فاطمیون در یکجا بودیم. موضع گرفتیم. از سمت روبهرو که درگیر بودیم، تیراندازی میکردند🔥💣
شهید شیبک با تیربارش کنارِ خانه بود و تیراندازی میکرد. حالت نشسته گرفت. داشت جایی را زیر آتش میگرفت که تیر خورد و به پشت افتاد. او را کنار خودم کشاندم. دیدم از سمت چپ تیر به گردنش خورده و شاهرگش را بریده است. بستهی امدادی داشتم؛ لباسش را درآوردم. گاز روی شانهاش گذاشتم و با چفیه دستش را بستم. خون شاهرگش روی سمت راست دستش پاشید، نمیتوانست حرف بزند. خــــون زیادی از او رفته بــــود🩸😥
گفتم عقیل چطوری؟ خوبی؟ میخواستم ببینم سطح هوشیاریاش چطور است. به همرزمم گفتم بیا تا سریع او را به بیمارستان منتقل کنیم. در همین حین چشمهایش بسته شد. شهادتیناش را گفتم. چهرهی آرامی داشت. آرام چشمانش را بست. حالت خاصّی داشت. به همرزمم گفتم عقیل را به عقب بفرستیم♥️🤒
تیراندازی زیاد بود. تیربار عقیل را برداشتیم و تیراندازی کردیم. در حین پوشش، عقیل را به عقب برگرداندیم. پاسدار ایشان را بغل کرد و داخل آمبولانس گذاشت. شهید حسنیعلی کیانی هم خمپاره کنارش خورد و با اصابت یک ترکش به گلویش به شهادت رسید. یک ترکش هم به پهلویش اصابت کرد. شهید عقیل شیبــــک جزو گروههای احتیاط بود که به همــــراه حسینعلی کیــــانی از سیستان و بلوچستان در کنــــار هم شهیــــد شدند🕊🥀
۲.۰k
۰۲ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.