خانه ی قلبم خراب از یکّه تازی های توست
خانهی قلبم خراب از یکّهتازیهای توست
عشقبازی کن که وقتِ عشقبازیهای توست
چشمِ خون، حالِ پریشان، قلبِ غمگین، جانِ مست
کودکم، دستم پر از اسباببازیهای توست
تا دلِ مشتاقِ من محتاجِ عاشقبودن است
دلبریکردن یکی از بینیازیهای توست
قصّهی شیرین نیفتادهست هرگز اتّفاق
هرچه هست ای عشق از افسانهسازیهای توست!
میهمانِ خستهای داری، در آغوشش بگیر
امشب ای آتش! شبِ مهماننوازیهای توست.
عشقبازی کن که وقتِ عشقبازیهای توست
چشمِ خون، حالِ پریشان، قلبِ غمگین، جانِ مست
کودکم، دستم پر از اسباببازیهای توست
تا دلِ مشتاقِ من محتاجِ عاشقبودن است
دلبریکردن یکی از بینیازیهای توست
قصّهی شیرین نیفتادهست هرگز اتّفاق
هرچه هست ای عشق از افسانهسازیهای توست!
میهمانِ خستهای داری، در آغوشش بگیر
امشب ای آتش! شبِ مهماننوازیهای توست.
۶۹۴
۲۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.