زندگیاحساسیمن
#زندگی_احساسی_من
#part_1
طبق معمول انیا لباسای مدرسه اش رو میپوشه و میره مدرسه
بکی: انیاااااا جونممممم
بکی با صدای خیلی بلند انیا رو صدا میزنه و میپره بغل انیا (نکته اینجا همشون 12 سالشونه به جز انیا که 11 سالشه)
انیا: بکی خفه شدم برو کنار
بکی: گُمِنَ
انیا: ای وای بکی پسر دوم و جولیا نچسب
بکی: ببینم نکنه میترسی ازشون بیخیال بابا اونا همشون احمقن چرا انقدر میری سمت دامیان [ وایسا ببینم نکنه انیا عاشق شده؟ (๑• . •๑)]
انیا: چیزه خب [ نمیتونم بگم که به خاطر ماموریت باباست چی برو بابا من اصلا عاشق پسر دوم نشدم (⁄ ⁄•⁄ω⁄•⁄ ⁄)]
بکی: نکنه عاشقشی
انیا: نخیرم انیا عاشق پسر دوم نیست (با داد)
استاد هندرسون: خانوما فکر نمی کنید دیر شده و این که داد نزن خانم فورجر
انیا: گمناسای [ ریدم]
بکی: گمن الان میریم سر کلاس سنسه
انیا و بکی با بدو میرن سر کلاس
دامیان: ببین کی این اینجاست خانم میگو
انیا: میگو خودتی
جولیا: درست صحبت کن باهاش باکا زشت
معلم: ساکت برید بشینید
همه رفتن نشستن
زنگ میخوره و همه میرن بیرون
استاد هندرسون: خب قراره ببریمتون جنگل و به مدت یک هفته اونجا بمونیم
انیا: جنگل [ فکر کنم بابا در موردش میدونست و انتظار داره من تو اردو باهاش دوست بشم]
جولیا: گمونم انقدر بدبختی که تاحالا جنگل نرفتی
انیا: خفه شو من بیشتر از تو رفتم جنگل باکا
جولیا: حرف دهنتو بفهم
انیا: نفهمم چی میشه
دامیان: با من طرفی با دختر خالم درست صحبت کن
نکته: دامیان از جولیا خوشش نمیاد عاشق انیاست ولی نمیتونه قبول کنه و چون جولیا دختر خالشه ازش محافظت میکنه
بکی: تو هم درست صحبت نکنی با من طرفی
دامیان: تو ساکت غورباقه
استاد هندرسون: ساکتتتتت قراره به گروه های سه نفره تقسیم کنیم و اینکه اعتراض نداریم و گروه بندی تغییر نمیکنه
گروه اول: امیل ایون دیوید
گروه دوم: جولیا سورا لایلا
گروه سوم: انیا بکی دامیان
دامیان تا اینو شنید عصبی شد جولیا هم از حسودی عصبی شد
جولیا: دامیان قبول نکن
دامیان: خفه شو سنسه میشه گروه رو تغییر بدین
انیا:[میدونستم ولی بزنم تو دهنش]
بکی: پسره ی بیشعور از خدات باشه با دوتا دختر خوشگل هم گروه شدی از حسودی بترک جولیا
جولیا خودشو برای دامیان لوس میکنه میگه بگو سنسه گروه رو تغییر بده
دامیان: سنسه گروه رو تغییر بدید
استاد هندرسون: ساکت گفتم گروه بندی تغییر نمیکنه پس با هم کنار بیاید این یونی فرم ها هم بپوشین
انیا میره خونه و کل ماجرا رو تعریف میکنه و فردا میشه
#رمان #انیا #دامیان
خب اینم از رمان بچه ها امید وارم خوشتون بیاد لایک کنید کامنت هم بزارید قربونتون برم
#part_1
طبق معمول انیا لباسای مدرسه اش رو میپوشه و میره مدرسه
بکی: انیاااااا جونممممم
بکی با صدای خیلی بلند انیا رو صدا میزنه و میپره بغل انیا (نکته اینجا همشون 12 سالشونه به جز انیا که 11 سالشه)
انیا: بکی خفه شدم برو کنار
بکی: گُمِنَ
انیا: ای وای بکی پسر دوم و جولیا نچسب
بکی: ببینم نکنه میترسی ازشون بیخیال بابا اونا همشون احمقن چرا انقدر میری سمت دامیان [ وایسا ببینم نکنه انیا عاشق شده؟ (๑• . •๑)]
انیا: چیزه خب [ نمیتونم بگم که به خاطر ماموریت باباست چی برو بابا من اصلا عاشق پسر دوم نشدم (⁄ ⁄•⁄ω⁄•⁄ ⁄)]
بکی: نکنه عاشقشی
انیا: نخیرم انیا عاشق پسر دوم نیست (با داد)
استاد هندرسون: خانوما فکر نمی کنید دیر شده و این که داد نزن خانم فورجر
انیا: گمناسای [ ریدم]
بکی: گمن الان میریم سر کلاس سنسه
انیا و بکی با بدو میرن سر کلاس
دامیان: ببین کی این اینجاست خانم میگو
انیا: میگو خودتی
جولیا: درست صحبت کن باهاش باکا زشت
معلم: ساکت برید بشینید
همه رفتن نشستن
زنگ میخوره و همه میرن بیرون
استاد هندرسون: خب قراره ببریمتون جنگل و به مدت یک هفته اونجا بمونیم
انیا: جنگل [ فکر کنم بابا در موردش میدونست و انتظار داره من تو اردو باهاش دوست بشم]
جولیا: گمونم انقدر بدبختی که تاحالا جنگل نرفتی
انیا: خفه شو من بیشتر از تو رفتم جنگل باکا
جولیا: حرف دهنتو بفهم
انیا: نفهمم چی میشه
دامیان: با من طرفی با دختر خالم درست صحبت کن
نکته: دامیان از جولیا خوشش نمیاد عاشق انیاست ولی نمیتونه قبول کنه و چون جولیا دختر خالشه ازش محافظت میکنه
بکی: تو هم درست صحبت نکنی با من طرفی
دامیان: تو ساکت غورباقه
استاد هندرسون: ساکتتتتت قراره به گروه های سه نفره تقسیم کنیم و اینکه اعتراض نداریم و گروه بندی تغییر نمیکنه
گروه اول: امیل ایون دیوید
گروه دوم: جولیا سورا لایلا
گروه سوم: انیا بکی دامیان
دامیان تا اینو شنید عصبی شد جولیا هم از حسودی عصبی شد
جولیا: دامیان قبول نکن
دامیان: خفه شو سنسه میشه گروه رو تغییر بدین
انیا:[میدونستم ولی بزنم تو دهنش]
بکی: پسره ی بیشعور از خدات باشه با دوتا دختر خوشگل هم گروه شدی از حسودی بترک جولیا
جولیا خودشو برای دامیان لوس میکنه میگه بگو سنسه گروه رو تغییر بده
دامیان: سنسه گروه رو تغییر بدید
استاد هندرسون: ساکت گفتم گروه بندی تغییر نمیکنه پس با هم کنار بیاید این یونی فرم ها هم بپوشین
انیا میره خونه و کل ماجرا رو تعریف میکنه و فردا میشه
#رمان #انیا #دامیان
خب اینم از رمان بچه ها امید وارم خوشتون بیاد لایک کنید کامنت هم بزارید قربونتون برم
- ۱۳.۷k
- ۲۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط