زندگی را

زندگی را...
گر توانستی به کام یک نفر شیرین کنی،
یا توانستی زمین تشنه ای را سرخوش از باران کنی،

گر توانستی تو یک مرغ گرفتار از قفس بیرون کنی،
یا توانستی که دیوار اسارت از بنا ویران کنی،

گر توانستی به خوان رنگی‌ات، یک رهگذر مهمان کنی،
یا توانستی بدون حاجتی هم ذکر آن یزدان کنی...

گر توانستی لباس بی‌ریای عاشقی بر تن کنی،
میتوانی آن زمان فریاد انسان بودَنَت‌را بر سر
هر کوی و هر برزن زنی
دیدگاه ها (۱)

کیستی که مناینگونه به اعتمادنام خود راباتو می گویمکلید خانه ...

خودت باش،نه تندیسی که دیگران می خواهند!وقتی قالب فکر دیگران ...

ادمهای مهربان .....ادمهای احساسی .....نمی رنجند.....می بخشند...

کجایی?توکه نیستی همه می خواهندجای تو را پـــرکنندبیـــا!به ه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط