یک معلم بازنشسته بزرگواری خاطره ای جالبی برای من تعریف ک

یک معلم بازنشسته بزرگواری خاطره ای جالبی برای من تعریف کرد
که بی ربط به پست های قبلی من نیست
میگفت حدودا 15 سال پیش وقتی سر کلاس و درس بودیم متوجه شدم بچه های کلاس من
همگی بدون استثناء از بوفه مدرسه خرید نمیکردن و توی زنگ های تفریح چیزی نمی‌خورن
تا بلخره یکی از بچه هالی دهن لق کلاس صدا زدم و مساله را ازش پرسیدم
معلوم شد که
یکی از دانش آموزان کلاسم بخاطر نداری و نیازمندی خانواده اش
صابخونه اونها را از خونه ای که توش بودن انداخته بیرون و خواهرا و برادرا
دور از پدر و مادر هر کدوم خونه یکی از فامیلا سرگردون هستن
و وقتی همکلاسی های اون دانش آموز متوجه مساله میشن
تصمیم میگیرن برای مدتی خوراکی نخرن و پول ها را جمع کنن بدن به دوستشون برای پول پیش خونه
میگفت من اوایل که ماجرا را فهمیدیم به روی خودم نیوردم ولی این ماجرا بین کل دانش آموزانی مدرسه پیچید و تقریبا نصف دانش آموزان مدرسه تا مدتی از بوفه خرید نمی کردن
تا بلخره همه معلمین از مساله آگاه شدن و بعدها خانواده های بچه هم متوجه شدن و در مدت خیلی کوتاهی توسط خانواده های بچه ها و معلمین
مبلغ قابل توجهی پول جمع شد و اون خانواده نیازمند تونستن یک خونه مناسب تهیه کنن و از آوارگی نجات پیدا کنن
گاهی وقتا باید مثل بچه ها تصمیم های بزرگ گرفت
دیدگاه ها (۵)

دوستان ما برای چندین روزی هست که داریم فراخوان میدیمخیلی ها ...

پارت۵ویو رزی:بلند شدم رفتم حموم بدنم هنوز درد میکرد بعد حموم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط