بستر ز توست بختت اگر آرمیده است
بستر ز توست بختت اگر آرمیده است
عقلت به روی عشق تو خنجر کشیده است
یوسف اگر نظر به زلیخا نمیکند؛
پیغمبر است و حور و ملک را چشیده است
شیخی که دم ز عفت و پرهیز میزند
خود غنچههای بسته از این باغ چیده است
از خود بپرس دوری و پرهیز جایز است!؟
وقتی خدا به هم تنمان را تنیده است
دعوای پیش و پس ره کفر است و دین ماست
پیراهنی که عشق ز پهلو دریده است
غمهای مانده بر دل ویرانه را فروخت
آن کس که عشوههای تو با جان خریده است
من با جوانیام به قمار تو آمدم
نقدی که دهر بهتر از آن را ندیده است
یا پایمال یا هدف رهگذر شود
بر شاخه میوهای که درشت و رسیده است
دستت که میرسد ز هوا سیب را بچین
فردا که سیب نیست و پشتت خمیده است
سودش کجاست وعدهی پرواز و باغ بر
مرغی که رنگ از قفس او پریده است
آن ساعتی که خوش گذراندی، بهشت بود
خوش زی که هیچ کس رخ فردا ندیده است
عقلت به روی عشق تو خنجر کشیده است
یوسف اگر نظر به زلیخا نمیکند؛
پیغمبر است و حور و ملک را چشیده است
شیخی که دم ز عفت و پرهیز میزند
خود غنچههای بسته از این باغ چیده است
از خود بپرس دوری و پرهیز جایز است!؟
وقتی خدا به هم تنمان را تنیده است
دعوای پیش و پس ره کفر است و دین ماست
پیراهنی که عشق ز پهلو دریده است
غمهای مانده بر دل ویرانه را فروخت
آن کس که عشوههای تو با جان خریده است
من با جوانیام به قمار تو آمدم
نقدی که دهر بهتر از آن را ندیده است
یا پایمال یا هدف رهگذر شود
بر شاخه میوهای که درشت و رسیده است
دستت که میرسد ز هوا سیب را بچین
فردا که سیب نیست و پشتت خمیده است
سودش کجاست وعدهی پرواز و باغ بر
مرغی که رنگ از قفس او پریده است
آن ساعتی که خوش گذراندی، بهشت بود
خوش زی که هیچ کس رخ فردا ندیده است
۲.۲k
۲۱ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.