در خلوت بی انتها و خاکستری عصر

در خلوت بی انتها و خاکستری عصر
بر بلندای آغوشت ایستاده ام
گردن بچرخان
و خیره شو در چشمانم
میخواهم تماشا کنم
رگه های نارنجی غروب را
از آنسوی بلور چشمهایت
که رنگ آبی عشق در آن شناور است
تا دوباره
ترانه ها ترا بسُرایند
و شعرها عشقم را به تو بنویسند....

دیدگاه ها (۳)

من ماسک میزنم

توبه کـــردم که قلم دست نگیرم اماهاتفی ‌گفت که این بیت شنیدن...

خاطرت نیستامروز همان روزی استکهقرار بود هیچوقت نیایدروزی که...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط