.
.
میدانی رفیق؟!
زندگی ما درد است،
خنده هایمان درد، گریه هایمان درد،
رفتنمان درد، ماندنمان درد،
خواندنمان....آه خواندنمان!
آری خواندنمان درد،
دو چندان درد حتی!
به روز آزمون نزدیکم من
بیش از هر لحظه ی دیگر،
شروعش لازم است چون عقد،
و من عهدی به این مردم به عمق آرزوهای دلم دارم!
شروعش لازم است آری!
شروع کردم به خواندن،
آدم صدایش میکنیم اما طولانی تر از اینهاست!
بسم الله....
ق.ت.د.ع.ا
قانون تشکیل دادگاه های،
حواسم پرت شد،از نو #قانون تشکیل دادگاه های،
صدها صفحه مانده من ولی....
در محشر آن واژه ماندم، #دادگاه....
کسان نالان، نگاه عاجزان خیره به لبهای #وکیلان،
و #قضاتی که در تردید میسوزند....
و من چیزی نخواندم،
وقت تنگ است....
بسم الله،از نو...
ق.ت.د.ع.ا
درستش این است شاید، #قتل تمام #دوستداران_عدالت، اینک!!
اما استاد نمره بر ذوق لطیف من نخواهد داد،
باید خواند....
ق.ت.د.ع.ا
فهمیدم...باهوشم که درس داد میخوانم....
چندین بار میگویی؟!
اینک بحث حساس صلاحیت....
بخواندم من تمامش را ولی هرگز نگفتست...
شرح ظلم دنیا بر روانم را که پاسخگوست!
صالح کیست؟؟؟؟؟
روز امتحان امد،
پس اش روز نتایج بود....
و من آن نمره را دیدم....
نه!حقم نبود هرگز!!!!
هرآنچه نوشتم من! فقط شرح حقایق بود....
وگرنه من تمام آن ورق ها را بخواندم!!!
بلد بودم تمامش را ولی....
پاسخ آن پرسشات در آن ورق ها نه....
بلکه در دل من بود....
اه افسوس!
ای کاش امتحان ما شفاهی بود!
استاد می فهمید حرفم را یقین دارم!
ولی دیگر گذشت و حرف من در سینه ام خشکیده بود تا حال....
تا امروز، کین چشمه ی جوشان خون را من به روی صفحه کاغذ بیافشاندم.....
از این متن که نه سر داشت نه ته....
تو بین که هر #حقوقی بی شمار رمان ها از جنس درد خواهد توانست که بنگارد!
و تو ای دوست کز بیرون گود ما را چونان مجنون، چونان دیوانگان اینک بپنداری!!!
کنون با تو بگویم جمله ی آخر....
فهمیده نشدنمان درد!!!!!!!
درد!!!!
درد!!!!
.
میدانی رفیق؟!
زندگی ما درد است،
خنده هایمان درد، گریه هایمان درد،
رفتنمان درد، ماندنمان درد،
خواندنمان....آه خواندنمان!
آری خواندنمان درد،
دو چندان درد حتی!
به روز آزمون نزدیکم من
بیش از هر لحظه ی دیگر،
شروعش لازم است چون عقد،
و من عهدی به این مردم به عمق آرزوهای دلم دارم!
شروعش لازم است آری!
شروع کردم به خواندن،
آدم صدایش میکنیم اما طولانی تر از اینهاست!
بسم الله....
ق.ت.د.ع.ا
قانون تشکیل دادگاه های،
حواسم پرت شد،از نو #قانون تشکیل دادگاه های،
صدها صفحه مانده من ولی....
در محشر آن واژه ماندم، #دادگاه....
کسان نالان، نگاه عاجزان خیره به لبهای #وکیلان،
و #قضاتی که در تردید میسوزند....
و من چیزی نخواندم،
وقت تنگ است....
بسم الله،از نو...
ق.ت.د.ع.ا
درستش این است شاید، #قتل تمام #دوستداران_عدالت، اینک!!
اما استاد نمره بر ذوق لطیف من نخواهد داد،
باید خواند....
ق.ت.د.ع.ا
فهمیدم...باهوشم که درس داد میخوانم....
چندین بار میگویی؟!
اینک بحث حساس صلاحیت....
بخواندم من تمامش را ولی هرگز نگفتست...
شرح ظلم دنیا بر روانم را که پاسخگوست!
صالح کیست؟؟؟؟؟
روز امتحان امد،
پس اش روز نتایج بود....
و من آن نمره را دیدم....
نه!حقم نبود هرگز!!!!
هرآنچه نوشتم من! فقط شرح حقایق بود....
وگرنه من تمام آن ورق ها را بخواندم!!!
بلد بودم تمامش را ولی....
پاسخ آن پرسشات در آن ورق ها نه....
بلکه در دل من بود....
اه افسوس!
ای کاش امتحان ما شفاهی بود!
استاد می فهمید حرفم را یقین دارم!
ولی دیگر گذشت و حرف من در سینه ام خشکیده بود تا حال....
تا امروز، کین چشمه ی جوشان خون را من به روی صفحه کاغذ بیافشاندم.....
از این متن که نه سر داشت نه ته....
تو بین که هر #حقوقی بی شمار رمان ها از جنس درد خواهد توانست که بنگارد!
و تو ای دوست کز بیرون گود ما را چونان مجنون، چونان دیوانگان اینک بپنداری!!!
کنون با تو بگویم جمله ی آخر....
فهمیده نشدنمان درد!!!!!!!
درد!!!!
درد!!!!
.
۲.۴k
۰۶ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.