من ارگ بم و خشت به خشتم متلاشی

من ارگ بــم و خشت به خشتم متلاشی
تو نقش جهان ،
هر وجبت ترمه و کاشی

این تاول و تب‌خال و دهان سوختگی‌ها
از آه زیــــاد است ، نــه از خوردن آشی

از تُنگ پریدیم به امید رهایـــی
ناکام تقلایی و بیهوده تلاشی

یک بار شده بر جگرم  زخـــم نکاری؟
یک بار شده روی لبم بغض نپاشی؟

هر بار دلم رفت و نگاهی بـه تو کردم
بر گونه‌ی سرخابی‌ات افتاد خراشی

از شوق هم‌آغوشی و از حسرت دیدار
بایست بمیریم چه باشی چـه نباشی

♥️
دیدگاه ها (۰)

عشق راهی‌ستبرای بازگشت به خانهبعد از کاربعد از جنگبعد از زند...

همگان به جست‌ و جوي خانه مي‌ گردندمن کوچه‌ ي خلوتي را مي‌ خو...

خوشا دردی که درمانش تو باشیخوشا راهی که پایانش تو باشی خوشا ...

انسان‌هاعاشق شمردن مشکلاتشان هستنداما لذت‌هایشان را نمی‌شمار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط