دلتنگ را

دلتنگے را
درمان به جز دیدن روے یار نیست
بیخود دست به دامان شعر و قافیه شده ایم
دیدگاه ها (۱)

داستان#ﻣﺮﺩﯼ ﺩﺭ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮﺯﯾﻊ ﮔﻮﺷﺖ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ‌ﮐﺮﺩ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ که به تن...

لعنت بہ اونے ڪہ...

برای کسی که رفتدست هم تکان نمیدهمبدرقه ، آدم ها را مغرورتر م...

قرار بود تکیه گاه باشی نه اینکه گاهی باش گاهی نباشی...

دعا ميكنم زير اين سقف بلندروي دامان زمينهركجا خسته شدييا كه ...

بوسہ ے چشم تو بر شعر من اے یار خوش استشاعر چشم تو بودن بہ چہ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط