از جبهه برمگشتم وقت رسدم مدان خراسان دگر هچ پول

از #جبهه برميگشــتم. وقتي رسيدم ميدان خراسان ديگر هيچ پولي همراهم
نبود. به سمت خانه در حرکت بودم. اما مشغول فكر؛ الان برسم خانه همسرم
و بچه هايم از من پول ميخواهند. تازه اجاره خانه را چه كنم!؟ســراغ کی بروم؟ به چه کسي رو بيندازم؟ خواستم بروم خانه برادرم، اما او
هم وضع خوبي نداشت.
سر چهارراه عارف ايستاده بودم. با خودم گفتم: فقط بايد خدا کمک کند.
من اصلا نميدانم چه كنم!
در همين فكر بودم که يكدفعه ديدم ابراهيم ســوار بر موتور به ســمت من
آمد. خيلي خوشحال شدم.
تا من را ديد از موتور پياده شد، مرا در آغوش کشيد.
چند دقيقهاي صحبت كرديم. وقتي ميخواســت برود اشــاره کرد: حقوق
گرفتي؟!
گفتم: نه، هنوز نگرفتم، ولي مهم نيست.
دســت کرد توي جيب و يک دسته #اســکناس درآورد. گفتم: به جون آقا
ابرام نميگيرم، خودت احتياج داري.
گفت: اين قرض الحسنه است. هر وقت #حقوق گرفتي پس ميدي. بعد هم
پول را داخل جيبم گذاشت و سوار شد و رفت.
آن پول خيلي برکت داشت. خيلي از مشکلاتم را حل کرد. تا مدتي مشکلي
از لحاظ مالي نداشتم.
خيلي دعايــش کردم. آن روز خدا ابراهيم را رســاند. مثل هميشــه حلال
مشکلات شده بود.
#بسیج
#بسیجی
#شهید_ابراهیم_هادی
دیدگاه ها (۴)

لباس نظامی که با آن رفت سوریه را خودش از مغازه خریده. دوست ن...

بسم الله.🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸..حسن خلق:🥀. . در جمع کردن بچه ها مهارت داشت...

بعد از نثار " جان "تنها یک " نام "برایش باقی ماندبه آن هم ر...

🥀شهید ابراهیم رشید 🕊🍃از لا به لای فصل قصه ها نسیمی می‌وزد و ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط