پیرمرد به زنش گفت بیا یادی از گذشته های دور بکنیم من م

پیرمرد به زنش گفت :بیا یادی از گذشته های دور بکنیم ، من میرم تو کافه منتظرت و تو بیا سر قرار بشینیم حرفای عاشقونه بزنیم..!
😂 😂
پیرزن قبول کرد. فردا پیرمرد به کافه رفت ،دو ساعت از قرار گذشت ولی پیرزن نیومد وقتی برگشت خونه دید پیرزن تو اتاق نشسته و گریه میکنه ،
ازش پرسید :
چرا گریه میکنی؟

پیرزن اشکاشو پاک کرد و گفت :
بابام نذاشت😐 😄 😂 😂 😂
دیدگاه ها (۸)

وقتی #اونو بیشتر از #تو دوست داره.😂 😂 😂

بر روح تمام شیعیان تیغ زدندبر مردترین مرد جهان تیغ زدندخورشی...

وضعیت من وقتی تو ماه رمضون میرم بیرون 😂

#بغض اگر خوردنی بود کهمکافـات نداشتیم !میمانَدرسـوب میکنددر ...

Step brother p2

#درخواستی#تکپارتیوقتی عضو نهمی و با اون صمیمی تری و...... ا/...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط