کاش آدم ها
کاش آدم ها
مثل درخت بودند،
چهار فصل داشتند.
هروقت سرخوشی بهار و عشق تابستانی شان رنگ پاییز گرفت، می توانستند زیر خروارها برف قایم شوند، جایی که زمستان شان را کسی نبیند،
جایی که بتوانند دور از هیاهوی دیگران آرام بگیرند.
خوب بود که باد می توانست شاخ و برگ اضافی شان را با خودش ببرد تا سبک شوند.
خوب بود که غصه ها را مثل برگ های زرد و قرمز و نارنجی
می تکاندند و خلاص می شدند از سنگینی شان.
بعد یک روز وقتی احساس کردند دوباره جان گرفته اند،
باز جوانه می زدند و سبز می شدند.
و زندگی ...
از اول شروع می شد.
مثل درخت بودند،
چهار فصل داشتند.
هروقت سرخوشی بهار و عشق تابستانی شان رنگ پاییز گرفت، می توانستند زیر خروارها برف قایم شوند، جایی که زمستان شان را کسی نبیند،
جایی که بتوانند دور از هیاهوی دیگران آرام بگیرند.
خوب بود که باد می توانست شاخ و برگ اضافی شان را با خودش ببرد تا سبک شوند.
خوب بود که غصه ها را مثل برگ های زرد و قرمز و نارنجی
می تکاندند و خلاص می شدند از سنگینی شان.
بعد یک روز وقتی احساس کردند دوباره جان گرفته اند،
باز جوانه می زدند و سبز می شدند.
و زندگی ...
از اول شروع می شد.
۲۰.۸k
۲۸ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.