بیقراری🌿

• بسم الله •
نشسته بودم روی مبل و داشتم با نخ لباسی که از آستینش زده بود بیرون ور میرفتم و گهگاهی هم به ساعت نگاه میکردم.عقربه های ساعت روی عدد ۶ ایستاده بودند و نشونش میدادند ، استرس تموم جونم رو گرفته بود و هی توی دلم میگفتم پس چرا نمیای؟ یا حداقل چرا زنگ نمیزنی؟
عزمم و جزم کردم و رفتم سمت تلفن !
گفتم هرچه باداباد بالاخره که جواب میدی.
همینکه خواستم بلند بشم و برم سمت تلفن، نگاهم خشک شد روی گلایی که واست خریده بودم و یادم رفته بود بزارمشون توی آب و الان بعضی هاشون پژمرده شده بودن دلم گرفت . اگه میدونستی چطور با شور و شوقی داشتم اینارو واست می خریدم زودتر میومدی پیشم. همونجا وسط راهرو مونده بودم و نگاهم مونده بود روی اون گلها ولی بازم میخواستم بهت زنگ بزنم و حداقل صدات و بشنوم . گوشی رو برداشتم و شمارتو گرفتم منتظر موندم تا جواب بدی ، چند دقیقه‌ای صبر کردم ولی فایده نداشت و همینکه خواستم گوشی و بزارم روی تلفن جواب دادی و من مجذوب صدات شدم و کلمه هایی که آماده کرده بودم از ذهنم پاک شد .
عجله داشتی مثل اینکه و زود قطع کردی ولی من همونجا موندم و گوشی به دست و مجذوب صدات!

#دلِ_بیقرار
#میم_عین🍂
#کپی_حرام🚫
دیدگاه ها (۱)

🙄😎

روزهایِ‌انتظار☁️🕊️

خیالی‌جات🤍

عجب دکلمه ای!🤍

#Gentlemans_husband#Season_two#part_234«ویو جونگکوک» از پشت ...

Part ¹²⁹ا.ت ویو:مثل اینکه خودش بود..به داخل راهنمایش کردم..و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط