📝
📝
من که حرفی ندارم برو !
اگر بعد از اینهمه جان کندن ، هنوز در دلت تعلقی به من نداری ، ماندنت به چه کارم می آید ؟!
من "عشق" می خواستم ، نه یکی که هر زمان دلش خواست باشد و هر زمان عشقش کشید ، نباشد !
نه یکی که به من تعهدی نداشته باشد ،
نه یکی که معمولیِ دنیایش باشم !
من آدمِ رابطه هایِ بی سر و ته و معلق نیستم !
چون از سرِ استیصال و تنهایی ، تو را نخواستم ، می فهمی ؟!
فرقِ تو با تمامِ آنهایی که اطراف من بودند در این بود که من واقعا عاشقت بودم ،
جوری دنیایِ من شده بودی که کسی جز تو را ندیدم !
حتی نخواستم مطمئن شوم که تو هم اندازه ی من عاشقی یا نه !
چون می ترسیدم ،
از نبودنت ، می ترسیدم ...
دیگر کافی ست !
این بار ، مرگ یک بار و شیون هم یک بار !
راه ها را باز می کنم و با چشمِ باز ، به تماشا می نشینم ،
یا می مانی و ثابت می کنی بی گدار به آب نزده ام ،
یا می روی و سرم را به سنگِ منطق می کوبی !
"عشق" یعنی تو هم مرا بخواهی ،
جوری که هیچکس را نخواسته ای !!!
مسئله خیلی ساده است ؛
نه من آن کودکِ سِرتق ولجبازِ سالهایِ دورم که همه چیز را مثل اسباب بازی هایش ، یک طرفه بخواهد ،
نه تو آنقدر خام ، که مرا بخواهی اما بروی !
ماندن به پایِ عشق ، جسارت و تعلقِ خاطرِ شدید می خواهد !
آدمِ عاشق ، می مانَد و چهار چشمی هوایِ معشوقش را نگه می دارد !
آدمِ عاشق ، شانه خالی نمی کند !
این بار ، واقعا آزادت گذاشته ام ،
هر جور راحتی !
اما این رفتن ، برایم جوابِ تمامِ سوال هایی ست که هرگز نپرسیدم !
آنقدر خسته ام که حوصله ی گریه و اعتراض هم ندارم !
این بار اگر بروی ، از تمامِ جهانم رفته ای ...
این بار اگر بروی ، همه چیز ، منتفی است ،
باور کن !
👤 نرگس صرافیان طوفان
من که حرفی ندارم برو !
اگر بعد از اینهمه جان کندن ، هنوز در دلت تعلقی به من نداری ، ماندنت به چه کارم می آید ؟!
من "عشق" می خواستم ، نه یکی که هر زمان دلش خواست باشد و هر زمان عشقش کشید ، نباشد !
نه یکی که به من تعهدی نداشته باشد ،
نه یکی که معمولیِ دنیایش باشم !
من آدمِ رابطه هایِ بی سر و ته و معلق نیستم !
چون از سرِ استیصال و تنهایی ، تو را نخواستم ، می فهمی ؟!
فرقِ تو با تمامِ آنهایی که اطراف من بودند در این بود که من واقعا عاشقت بودم ،
جوری دنیایِ من شده بودی که کسی جز تو را ندیدم !
حتی نخواستم مطمئن شوم که تو هم اندازه ی من عاشقی یا نه !
چون می ترسیدم ،
از نبودنت ، می ترسیدم ...
دیگر کافی ست !
این بار ، مرگ یک بار و شیون هم یک بار !
راه ها را باز می کنم و با چشمِ باز ، به تماشا می نشینم ،
یا می مانی و ثابت می کنی بی گدار به آب نزده ام ،
یا می روی و سرم را به سنگِ منطق می کوبی !
"عشق" یعنی تو هم مرا بخواهی ،
جوری که هیچکس را نخواسته ای !!!
مسئله خیلی ساده است ؛
نه من آن کودکِ سِرتق ولجبازِ سالهایِ دورم که همه چیز را مثل اسباب بازی هایش ، یک طرفه بخواهد ،
نه تو آنقدر خام ، که مرا بخواهی اما بروی !
ماندن به پایِ عشق ، جسارت و تعلقِ خاطرِ شدید می خواهد !
آدمِ عاشق ، می مانَد و چهار چشمی هوایِ معشوقش را نگه می دارد !
آدمِ عاشق ، شانه خالی نمی کند !
این بار ، واقعا آزادت گذاشته ام ،
هر جور راحتی !
اما این رفتن ، برایم جوابِ تمامِ سوال هایی ست که هرگز نپرسیدم !
آنقدر خسته ام که حوصله ی گریه و اعتراض هم ندارم !
این بار اگر بروی ، از تمامِ جهانم رفته ای ...
این بار اگر بروی ، همه چیز ، منتفی است ،
باور کن !
👤 نرگس صرافیان طوفان
۷.۶k
۱۹ خرداد ۱۴۰۰