Monarchy part : 48

بعد از آن روز بعد از اینکه زخم های مارکو را تمیز کردم و پانسمان کردم او مرا مرخص کرد او به من گفت که او را ترک کنم تا بتواند از اتفاقات هیجان انگیزی که قبلا رخ داده استراحت کند
بی هدف در میان تالارهای قلعه فکر میکردم و سعی میکردم چیزی پیدا کنم که مرا مشغول کند جلوی درهای کتابخانه ایستادم من برای سال ها در کتابخانه نبودم
دستم به سمت دستگیره میرود و کمی آن را می کشم آنقدر که در باز شود سرم را به داخل نگاه میکنم ببینم کسی در اتاق است یا نه روشن است سریع وارد میشوم و آرام در را پشت سرم فریاد میزنم به قفسه های پر از کتاب نگاه میکنم دلم شاد می شود سریع یکی را میگیرم و به سمت گوشه مطالعه ام در گوشه می دوم روی نیمکت پنجره مینشینم و پاهایم را به خودم نزدیک می کنم
کتاب را باز میکنم و ذهنم مرا به دنیای دیگری می برد
چند ساعت گذشته بود و خورشید در حال غروب است، یعنی تقریباً وقت شام است از روی نیمکت بلند میشوم و کتاب را دوباره روی قفسه می گذارم
وقتی به در رسیدم بیرون میروم و سریع به سمت اتاق شاهزاده می روم به در خانه اش که رسیدم در زدم او برای ورود تماس می گیرد و من وارد میشوم تا مارکو را ببینم که آماده می شود
او دستور میدهد من شامم را در سالن بزرگ خواهم گرفت سرم را تکان میدهم و از اتاقش بیرون میروم و راهی آشپزخانه می شوم خدمتکاران در حال قرار دادن غذا در سینی هستند مراقب باشند که در ارائه غذا به هم نریزند. پس از آماده شدن سینی ها را میگیرند و از پله های باریک بالا می روند من هم همین را دنبال میکنم
با هر قدم احساس میکنم ضربان قلبم تندتر و تندتر می شود تا جایی که فکر میکنم اطرافیانم میتوانند آن را بشنوند از آنجایی که مارکو وعده های غذایی خود را در اتاقش می خورد من از جایگاهم در سالن بزرگ مطمئن نبودم آیا باید کنار شاه بایستم؟ کنار ماركو ؟ مقابل ديوار مثل بقیه خدمتکارها ؟
قبل از اینکه وقت کنم به نتیجه برسم قبلاً در سالن بزرگ بودیم شاه آیلا و مارکو را میبینم که پشت میز نشسته اند آتش بلند بود و گرمای اتاق را تامین میکرد من و خادمان سینی ها را جلوی آنها میگذاریم و روبه روی دیوار می ایستیم
بعد از اینکه غذایشان تمام شد با هم صحبت کردند هر چند وقت یکبار درخواست نوشیدنی میکنید
پرنسس جامش را بلند کرد و تکان داد و با اشاره به شراب بیشتر اشاره کرد پارچ را برداشتم و به سمت او رفتم او جام را به کناری برد تا بتوانم آن را بریزم بعد از اتمام برگشتم تا راه بروم اما پایم به چیزی گیر کرده بود
ناگهان افتادم سرم را به میز زدم محتویات پارچ روی زمین و روی شاه ریخت سریع از روی صندلی بلند شد.
$ ای دختر احمق!

های گایز اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
دیدگاه ها (۵)

Monarchy part : 49

Monarchy part : 50

Monarchy part : 4۷

Monarchy part : 46

صحنه پارت دهم

دل تنگ که میشوم ، دل تنگ نگاهت که میشوم ، دل تنگ صدایت که م...

صحنه;پارت دوازدهم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط