غزلی نیست که در وصف تو کامل گردد

غزلی نیست که در وصف تو کامل گردد
دل زارم به فدایت که چه قابل گردد

در ره عشق تو جان میدهم و هستی خویش
گوشه چشمی بنمایی همه حاصل گردد

ماه من ؛ پرده برانداز ز روی مه خود
تا که چشم و دله من مست شمایل گردد

با خیال تو کنم ولوله در سینه بپا
نفسم بی تو بدان زهر هلاهل گردد

بی تو عمریست که سر میشود این تنهایی
کن قبول این دله دیوانه که عاقل گردد

کشتی_ عشق_ تو لنگر بزند در دله من
رد پای تو اگر نقش_ به ساحل گردد.....
دیدگاه ها (۳)

.باران چشمانــــم موسیقی بی قرارِ لحظـــه هاســت سرمـــــه ب...

سالهاستمسافر جاده احساسماما نمی دانم چراهرڪَزبہ مقصد نمیرسم....

هر جا نفسی هست زهستی گله دارددیوانه و هشیار همین س...

هر زنی . . .برای لبخند زدن درآینهباید مردی را داشته باشد که:...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط