{سناریو}
{سناریو}
وقتی بد بوی کالجان و فهمیدن که فکر میکنم که از ما متنفرن (دوسمون دارن)
جیمین: درحالی که پا باز روی میز نشسته بود به تو که پشت میزت نشستی بودی و داشتی رمان میخوندی خیره شده بود
به صحنه بوسهِ کتاب رسیده بودی که دستش توی موهات فرو رفت: هوم...ولی من بهتر از این پسره میتونم ببوسمت!
@nila1529
تهیونگ: توی کلاس جبرانی شرکت کرده بودی و بغل دستیش بودی
از اونجایی که دیگه حوصله ایی برای فهمیدن ریاضی نداشتی
شروع کردی به کشیدن ایموجی های گوگولی روی دست و میز و دفترت
همینطور که روی میز ولو بودی سرشو روی شونت گذاشت و آروم دست چپتو که روی میز آزاد بود رو گرفت: روی دست منم بکش..میخوام به بقیه نشون بدم دوست دخترم زیادی گوگولیه:)
@nila1529
جونگکوک: توی سالن ورزش داشت تمرین میکرد
مشت های پر از حرصش رو روی کیسه بوکس خالی میکرد و زمزمه وار به چیزیو میگفت که فقط خودش میفهمید
به خاطر برداشتن سبد های توپ وارد سالن شدی و با جونگ کوک عصبی مواجه شدی
آروم سلامی کردی و از کنارش رد شدی
بدون اتلاف وقت سمتت اومد و با قدم های تورو به عقب برد
آروم به سینه دیوار خوردی و به دیوار چسبیدی
دست های زخمیِ کوک دورت روی دیوار کوبیده شد
نفس عصبیش روی گونه هات ریخته شد و شروع به صحبت کرد: مال منی! فقط خودم! متعلق به جئون جونگ کوکی! فقط من!
لب هاش رو با قدرت روی لب هات قرار داد و با اَتَش به بوسیدنت ادامه داد
بیت بوسه هاش زمزمه میکرد: خیلی...برام..مهمی! بیشتر..از... تمامِ...وجودم!!
خبخبخبخببب بلوبریام نظراتتون؟؟؟
وقتی بد بوی کالجان و فهمیدن که فکر میکنم که از ما متنفرن (دوسمون دارن)
جیمین: درحالی که پا باز روی میز نشسته بود به تو که پشت میزت نشستی بودی و داشتی رمان میخوندی خیره شده بود
به صحنه بوسهِ کتاب رسیده بودی که دستش توی موهات فرو رفت: هوم...ولی من بهتر از این پسره میتونم ببوسمت!
@nila1529
تهیونگ: توی کلاس جبرانی شرکت کرده بودی و بغل دستیش بودی
از اونجایی که دیگه حوصله ایی برای فهمیدن ریاضی نداشتی
شروع کردی به کشیدن ایموجی های گوگولی روی دست و میز و دفترت
همینطور که روی میز ولو بودی سرشو روی شونت گذاشت و آروم دست چپتو که روی میز آزاد بود رو گرفت: روی دست منم بکش..میخوام به بقیه نشون بدم دوست دخترم زیادی گوگولیه:)
@nila1529
جونگکوک: توی سالن ورزش داشت تمرین میکرد
مشت های پر از حرصش رو روی کیسه بوکس خالی میکرد و زمزمه وار به چیزیو میگفت که فقط خودش میفهمید
به خاطر برداشتن سبد های توپ وارد سالن شدی و با جونگ کوک عصبی مواجه شدی
آروم سلامی کردی و از کنارش رد شدی
بدون اتلاف وقت سمتت اومد و با قدم های تورو به عقب برد
آروم به سینه دیوار خوردی و به دیوار چسبیدی
دست های زخمیِ کوک دورت روی دیوار کوبیده شد
نفس عصبیش روی گونه هات ریخته شد و شروع به صحبت کرد: مال منی! فقط خودم! متعلق به جئون جونگ کوکی! فقط من!
لب هاش رو با قدرت روی لب هات قرار داد و با اَتَش به بوسیدنت ادامه داد
بیت بوسه هاش زمزمه میکرد: خیلی...برام..مهمی! بیشتر..از... تمامِ...وجودم!!
خبخبخبخببب بلوبریام نظراتتون؟؟؟
۷۴.۶k
۱۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.