پارت²
ک یهو پاهام لیز خورد و افتادم بغلش لپام سرخ شده بود و ضربان قلبم روی هزار بود...
+بب..ببخشيد..وایی
-اشکال نداره...ت خوبی؟
+چی کی...اوه عاره خوبم ...
دوباره شروع کردم ب زدن رنگ صورتی ب لبش در حین زدن دستام اروم ب لبش برخورد میکرد و باعث میشد قلبم ضربانش از اونی ک هست بیشتر بشه...
ویو یونگی
دختره خیلی کیوت بود...و وایب خوبی بهم میداد...نسبت ب میکاپ ارتیست های قبلیم ب این حس خوبی داشتم...اصن من چی دارم میگم...ولی وقتی افتاد بغلم نمدونم چرا نگرانش شدم
(اخه عزیزم داستان هنو شروع نشده عاشقش شدی!
یونگی:دهنتو ببندو برو فیکتو بنویس!
راوي:یادت نره نویسنده این فیک منم پس میتونم ت رو عاشقش کنم نه؟
یونگی:برو گمشووو)
+عام..تموم شد
-خب مرصی من برم بای
ویو ا.ت
وقتی پسرا برای فیلم برداری رفتن منم یکم روی مبل لش کردم ...ولی چشمام گرم شد و خابم برد...
* ³⁰ مین بعد..
ویو یونگی
بعد از فیلم برداری هرکی ب سمت اتاقش رفت وقتی درو وا کردم ا.ت رو ندیدم یکم چرخیدم ک دیدم روی مبل خیلی کیوت خابش برده ...انگار دست خودم نبود همش ی حسی بهم میگه"عشق در نگاه اول" ولی اخه...بیخیال شدم و رفتم روی صندلی جلوی اینه نشستم و کمی چرخ خوردم و رو ب ا.ت نشستم و بهش خیره شدم...بهش دقت ک کردم متوجه زیبایی بیش از حدش شدم...
پوست سفیدش..گونه های صورتیش...لب های سرخش...موهای بلند و مشکیش...
چون کولر روشن بود و در بسته هوا یخ شده بود...ا.ت هم توی خودش جم شده بود...گفتم سرما میخوره پس کتمو از روی چوب لباسی برداشتم و انداختم روش ...دستاش یخ کرده بود ...کنارش نشستم و دستاشو گرفتم و سعی کردم گرمشون کنم...دستاش انقدر کوچولو بود ک توی دستام گم میشد...
ک یهو تکون خورد و اروم چشماشو باز کرد
ویو ا.ت
احساس کردم دستام قفل شده ..انگار یچیزی اونو نگه داشته ...اروم چشامو وا کردم ک دیدم یونگی کنارمه و دستمو گرفته..وایییی خاک ت سرم
+وایی ببخشيد ...من ..من خابم برده برد
-اشکال نداره...حتما خسته شدی..
ی نگاهی ب دستام انداختم ک هنوز توی دستای یونگی بود...اونم نگامو دنبال کرد و دستامونو دید و اروم دستمو ول کرد و گفت
-چیزه..ام...دستات یخ کرده بود برای...
+هوم فهمیدم...خب من دیگه باید برم ...
-میرسونمت
+نه خودم می...
-خودم میرسونمت بیا
+خب...هوف...باشه
سوار ماشين شدیم و ادرسو بهش گفتم...وقتی رسیدیم تشکر کردم و خاستم پیاده شم ک يهو...
شرط برای پارت بعد:
لایک:۲۵
کامنت:۲۵
+بب..ببخشيد..وایی
-اشکال نداره...ت خوبی؟
+چی کی...اوه عاره خوبم ...
دوباره شروع کردم ب زدن رنگ صورتی ب لبش در حین زدن دستام اروم ب لبش برخورد میکرد و باعث میشد قلبم ضربانش از اونی ک هست بیشتر بشه...
ویو یونگی
دختره خیلی کیوت بود...و وایب خوبی بهم میداد...نسبت ب میکاپ ارتیست های قبلیم ب این حس خوبی داشتم...اصن من چی دارم میگم...ولی وقتی افتاد بغلم نمدونم چرا نگرانش شدم
(اخه عزیزم داستان هنو شروع نشده عاشقش شدی!
یونگی:دهنتو ببندو برو فیکتو بنویس!
راوي:یادت نره نویسنده این فیک منم پس میتونم ت رو عاشقش کنم نه؟
یونگی:برو گمشووو)
+عام..تموم شد
-خب مرصی من برم بای
ویو ا.ت
وقتی پسرا برای فیلم برداری رفتن منم یکم روی مبل لش کردم ...ولی چشمام گرم شد و خابم برد...
* ³⁰ مین بعد..
ویو یونگی
بعد از فیلم برداری هرکی ب سمت اتاقش رفت وقتی درو وا کردم ا.ت رو ندیدم یکم چرخیدم ک دیدم روی مبل خیلی کیوت خابش برده ...انگار دست خودم نبود همش ی حسی بهم میگه"عشق در نگاه اول" ولی اخه...بیخیال شدم و رفتم روی صندلی جلوی اینه نشستم و کمی چرخ خوردم و رو ب ا.ت نشستم و بهش خیره شدم...بهش دقت ک کردم متوجه زیبایی بیش از حدش شدم...
پوست سفیدش..گونه های صورتیش...لب های سرخش...موهای بلند و مشکیش...
چون کولر روشن بود و در بسته هوا یخ شده بود...ا.ت هم توی خودش جم شده بود...گفتم سرما میخوره پس کتمو از روی چوب لباسی برداشتم و انداختم روش ...دستاش یخ کرده بود ...کنارش نشستم و دستاشو گرفتم و سعی کردم گرمشون کنم...دستاش انقدر کوچولو بود ک توی دستام گم میشد...
ک یهو تکون خورد و اروم چشماشو باز کرد
ویو ا.ت
احساس کردم دستام قفل شده ..انگار یچیزی اونو نگه داشته ...اروم چشامو وا کردم ک دیدم یونگی کنارمه و دستمو گرفته..وایییی خاک ت سرم
+وایی ببخشيد ...من ..من خابم برده برد
-اشکال نداره...حتما خسته شدی..
ی نگاهی ب دستام انداختم ک هنوز توی دستای یونگی بود...اونم نگامو دنبال کرد و دستامونو دید و اروم دستمو ول کرد و گفت
-چیزه..ام...دستات یخ کرده بود برای...
+هوم فهمیدم...خب من دیگه باید برم ...
-میرسونمت
+نه خودم می...
-خودم میرسونمت بیا
+خب...هوف...باشه
سوار ماشين شدیم و ادرسو بهش گفتم...وقتی رسیدیم تشکر کردم و خاستم پیاده شم ک يهو...
شرط برای پارت بعد:
لایک:۲۵
کامنت:۲۵
۲۷.۳k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.