حکم دل کردم ولیکن اول بازی برید

حکم دل کردم... ولیکن اول بازی برید
دل بدستش داده بودم پس چرادل میبرید!؟!

نوبتی دیگر گذشت و نوبت من باز شد
شک و تردید صدور حکم هم آغاز شد

چشم در چشم حریف ودیگری بردست یار
بر زمین انداختم سرباز دل را بیقرار

اشتباهی کرده بودم، آس دل دستش نبود
هیچ خالی مثل خال هندوی مستش نبود

شاه داشت اما حریفم بی بی دل را ربود
برگ های بی ثمر از دست من افتاده بود

بعد از آن بازی نگشتم من دگر گرد قمار
نه گذرکردم ازآن کوچه، نه آن شهر و دیار
دیدگاه ها (۱)

نوشِ جانتان اگرحالِ شبهایتان خوب است !صدقه سریِ این حالِ خوب...

به آدما نشون بدیدهمون طور که زیرشون خط میکشیدتا مهم شن، بلدی...

گاهی وقتا نیازه خودتو بگیری از آدما تا بدونن،توام ممکنه یروز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط