هرچی از صبح منتظر شدم دوستام بهم پیام تبریک بفرستن نفرستا
هرچی از صبح منتظر شدم دوستام بهم پیام تبریک بفرستن نفرستادن... تولدمو استوری نکردم ببینم یادشونه یا نه .. گفتم شاید قراره سوپرایزم کنن نیمچه لبخندی روی صورتم نشست .. اخه میدونی چیه من واسه همشون با بچه ها هماهنگ میکردم و سوپرایزشون میکردم ..
ساعت شد ۹ از ۱۰ گڋشت نگاه کردم دیدم شد۱۲
هرچی منتظر موندم دیدم نه از سوپرایز خبری نیست در صورتی ک از صبح تو گروهمون به همزادم کلی تبریک گفتن..
خندیدم گفتم شاید میخوان عصر سوپرایزم کنن اخه کسی ک صب تولد نمیگیره باز نذاشتم امیدم
ناامید بشه .. صبر کردم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ۳ساعت بعــــــــــدــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کتابمو باز کردم ک بخونم اما خدا مونه ک حواسم فقط به این بود ک کـِی صدای زنگ در میاد
دور و بر ساعت ۶ عصر بود ک ایفون زنگ خورد
فقط با ذووق تمام خندیدم و رفتم سمت ایفون
*نمیخواد تو برداری دوستای منن*
ایفونو برداشتم و بدون اینکه مکث کنم گفتم که بیاین داخل .. ایفونو گذاشتم و جلوی در منتظر شدم دیدم نه کسی نمیاد گفتم لابد بازیشون گرفته سریع چادرو از کمد پشت اینه برداشتم
و رفتم درو باز کردم اما لبخندم محوشد..
پستچی بود بسته کتابای کنکورو واسم اورده بود
قطره اشک سمجی از روی گونم قـِل خورد اومد پایین با پشت دست پاکش کردم...
و درو بستم به بسته نگاه گردم و پوزخندی زدم
همونجا توی ایوون نشستم و زانو هامو بغل گرفتم نمیدونم چقدر گذشته بود ک بلند شدم و مستقیم رفتم سمت اتاقم
ساعت ۸ بود استوری گذاشتم تولدم مبارک
بعد ده مین بود ک همشون اومدن پی وی و بهم تبریک گفتن حوصله باز کردن پیاماشونو و خوندن شونو نداشتم .. هیچکدومو جواب ندادم و فقط به صفحه واتم خیره شدم :)
تازه فهمیدم فراموشم کرده بودن.. واسه منی ک تولد ۱۸ سادگی همشون برنامه چیدم و
سوپرایزشون کردم
گوشی و خاموش کردم تا الان ک اینجام و دارم این پست رو میذارم..
منه مغرور من تولد ۱۸ سالگیت مبارک :)
#۱۸سالگیم
#امروزمن
#تولدمـ_مبارک
#خاص #جذاب #زیبا #بینظیر
ساعت شد ۹ از ۱۰ گڋشت نگاه کردم دیدم شد۱۲
هرچی منتظر موندم دیدم نه از سوپرایز خبری نیست در صورتی ک از صبح تو گروهمون به همزادم کلی تبریک گفتن..
خندیدم گفتم شاید میخوان عصر سوپرایزم کنن اخه کسی ک صب تولد نمیگیره باز نذاشتم امیدم
ناامید بشه .. صبر کردم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ۳ساعت بعــــــــــدــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کتابمو باز کردم ک بخونم اما خدا مونه ک حواسم فقط به این بود ک کـِی صدای زنگ در میاد
دور و بر ساعت ۶ عصر بود ک ایفون زنگ خورد
فقط با ذووق تمام خندیدم و رفتم سمت ایفون
*نمیخواد تو برداری دوستای منن*
ایفونو برداشتم و بدون اینکه مکث کنم گفتم که بیاین داخل .. ایفونو گذاشتم و جلوی در منتظر شدم دیدم نه کسی نمیاد گفتم لابد بازیشون گرفته سریع چادرو از کمد پشت اینه برداشتم
و رفتم درو باز کردم اما لبخندم محوشد..
پستچی بود بسته کتابای کنکورو واسم اورده بود
قطره اشک سمجی از روی گونم قـِل خورد اومد پایین با پشت دست پاکش کردم...
و درو بستم به بسته نگاه گردم و پوزخندی زدم
همونجا توی ایوون نشستم و زانو هامو بغل گرفتم نمیدونم چقدر گذشته بود ک بلند شدم و مستقیم رفتم سمت اتاقم
ساعت ۸ بود استوری گذاشتم تولدم مبارک
بعد ده مین بود ک همشون اومدن پی وی و بهم تبریک گفتن حوصله باز کردن پیاماشونو و خوندن شونو نداشتم .. هیچکدومو جواب ندادم و فقط به صفحه واتم خیره شدم :)
تازه فهمیدم فراموشم کرده بودن.. واسه منی ک تولد ۱۸ سادگی همشون برنامه چیدم و
سوپرایزشون کردم
گوشی و خاموش کردم تا الان ک اینجام و دارم این پست رو میذارم..
منه مغرور من تولد ۱۸ سالگیت مبارک :)
#۱۸سالگیم
#امروزمن
#تولدمـ_مبارک
#خاص #جذاب #زیبا #بینظیر
۱۴.۱k
۰۷ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۰۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.