چشمـٓ نقرهٰ اےٓ..
چشمـٓ نقرهٰ اےٓ..
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
یآ گلٓـ زردمٰـ..؟
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
part²²
من:هوسوک..خ.خوبم نگر..
هوسوک: یعنی چی خوبییی؟ چی زر زر میکنی دوتا تیر کوفتی خوردی و از شدت خونریزی داری از دستم میری اونوقت میگی خوبمممم؟ تو به ایننن میگی خوبببب؟
لبخند بیجونی زد.
من: آروم..ب.اش چته..
هوسوک: ببند دهنتو تا افیقت نکردم با دستای خودم.میشه دیگه حرف نزنی تا برسیم؟همینجوری داری خونریزی میکنی لعنتی..
درد توی کل اندام بدنش پخش شده بود.فقط دوتا تیر توی شکم و بازوش خورده بود.چیزی که نشده بود!
قبلا از این بدتر سرش اومده بود. مثلا یه بار چهارتا تیر خورده بود.دکترا رسما ازش قطع امید کرده بودن ولی خب..اون جئون جونگکوک بود!
سعی میکرد خوب نفس بکشه تا بیهوش نشه. اگه دستای جیهوپ نبودن که جای زخماشو بگیره و مراقبش باشه الان توی فضا سیر میکرد.
ولی عوضش..خوب حال اون کانگین حرومزاده رو جا اورده بود. تا حالیش بشه کسی نباید توی دم و دستگاه جئون سرک بکشه.
هوسوک از ماشین پیادش کرد و دستشو انداخت دور گردنش.
سرگیجه اش شدید تر میشد و احساس میکرد زمین داره دهن باز میکنه میره توش.
هوسوک:خودتو خوب بگیر هیونگ،سولهی اینجوری ببینتت سکته میکنه.
ولی چرا اون لحظه قیافه جیمین جلو چشمش اومد؟
زیر لب زمزمه کرد: الهه ماه..م.من چم شد.ه..
بادیگاردا چفت هم حلقه زده بودن دورش تا مردم که رد میشن نبیننشون و ازشون عکس نگیرن.
اول از همه این تهیونگ بود که متوجه اومدنشون شده بود و با رنگ و روی پریده به سمتشون میومد.
قبل از اینکه جان به جان افرین تسلیم کنه گفت: یکی اینو جمع کنه..
و لحظه بعد بیهوش شد.
هوسوک با قیافه"واد هل؟"نگاهش کرد.
اروم کوک رو روی شونش گذاشت و جلوتر رفت.
با دیدن چشمای اشکی تهیونگش،قلبش جمع شد. خوب از دل نازک جفتش خبر داشت.
من: نگران نباش عسلم. من چیزیم نشده. این هیونگمو میشناسی دیگه. کله شقه. خوب میشه.
اما چشمای تهیونگش هر لحظه پر و خالی میشد.
تهیونگ: ا..اما حال جیمینی و سولهی نونا خوب نیست..
و بدون لحظه ایی مکث به سمت داخل دویید.
نفس عمیقی کشید.
زیر لب زمزمه کرد:الهه ماه..خودت بهم صبر بده..
...
خانم بزرگ هر لحظه و ثانیه غر میزد و بادیگارد هارو لعنت میکرد.
بابا خانش هم بعد از اینکه هوسوک ماجرارو تعریف کرد از توی اتاق بیرون نیومده بود.
تهیونگ بالاسر جیمینی نشسته بود که توی وضعیت'نباتی'قرار داشت.
سولهی هم خودشو توی حیاط گم و گور کرده بود..
چون محض رضای خدا!
5 ساعت بود که دکتر مخصوصشون مشغول عمل کردن جونگکوک بود اما هیچ خبری نشده بود.
یکدفعه در با صدای بلندی باز شد و چهره اجوما خانم مشخص شد.
با عصبانیت جیغ زد: اینننن پسرههه سلیطههه چرااا خوابیده هانننن؟ الانن نباید مشغول کارشش باشه؟
هجوم برد سمت جیمین.
تهیونگ با وحشت جلوش رو گرفت: نکنیدد مادررر..این پسر حالش خوب نیست.
لطفا..لطفا اروم باشید.
زنیکه عفی تهیونگو از جلوش کنار زد: برو کناررر. تو کیش هستی که ازش دفاع میکنی؟پسره نمک نشناس فکر کردی نمیدونم به زور خودتو به پسرم انداختیی؟؟
خشکش زد.
برای اولین بار..داشت همچنین حرفایی رو توی صورتش میکوبید؟
انگار یادش رفته بود خودش و هوسوک جفت حقیقی ان.
قطره اشک سمج گوشه چشمشو پاک کرد.
خانم برزگ که دید تهیونگ توی چشماش زل زده و از رو نمیره، از شدت اعصبانیت دستش بالا اومد تا توی صورتش بکوبه که..
هوسوک: مادررررر!
ورود جاذاب کاپل ویهوپ مون🥹
اسپویل ریز:
کمی روی تهیونگ زوم کنید..دنیا کوچکتر از اونیه که فکرشو میکنیم!
از این پارت خیلی خشم نیامدد😐😂
کلیشه؟..اره کلیشه:)
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
یآ گلٓـ زردمٰـ..؟
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
part²²
من:هوسوک..خ.خوبم نگر..
هوسوک: یعنی چی خوبییی؟ چی زر زر میکنی دوتا تیر کوفتی خوردی و از شدت خونریزی داری از دستم میری اونوقت میگی خوبمممم؟ تو به ایننن میگی خوبببب؟
لبخند بیجونی زد.
من: آروم..ب.اش چته..
هوسوک: ببند دهنتو تا افیقت نکردم با دستای خودم.میشه دیگه حرف نزنی تا برسیم؟همینجوری داری خونریزی میکنی لعنتی..
درد توی کل اندام بدنش پخش شده بود.فقط دوتا تیر توی شکم و بازوش خورده بود.چیزی که نشده بود!
قبلا از این بدتر سرش اومده بود. مثلا یه بار چهارتا تیر خورده بود.دکترا رسما ازش قطع امید کرده بودن ولی خب..اون جئون جونگکوک بود!
سعی میکرد خوب نفس بکشه تا بیهوش نشه. اگه دستای جیهوپ نبودن که جای زخماشو بگیره و مراقبش باشه الان توی فضا سیر میکرد.
ولی عوضش..خوب حال اون کانگین حرومزاده رو جا اورده بود. تا حالیش بشه کسی نباید توی دم و دستگاه جئون سرک بکشه.
هوسوک از ماشین پیادش کرد و دستشو انداخت دور گردنش.
سرگیجه اش شدید تر میشد و احساس میکرد زمین داره دهن باز میکنه میره توش.
هوسوک:خودتو خوب بگیر هیونگ،سولهی اینجوری ببینتت سکته میکنه.
ولی چرا اون لحظه قیافه جیمین جلو چشمش اومد؟
زیر لب زمزمه کرد: الهه ماه..م.من چم شد.ه..
بادیگاردا چفت هم حلقه زده بودن دورش تا مردم که رد میشن نبیننشون و ازشون عکس نگیرن.
اول از همه این تهیونگ بود که متوجه اومدنشون شده بود و با رنگ و روی پریده به سمتشون میومد.
قبل از اینکه جان به جان افرین تسلیم کنه گفت: یکی اینو جمع کنه..
و لحظه بعد بیهوش شد.
هوسوک با قیافه"واد هل؟"نگاهش کرد.
اروم کوک رو روی شونش گذاشت و جلوتر رفت.
با دیدن چشمای اشکی تهیونگش،قلبش جمع شد. خوب از دل نازک جفتش خبر داشت.
من: نگران نباش عسلم. من چیزیم نشده. این هیونگمو میشناسی دیگه. کله شقه. خوب میشه.
اما چشمای تهیونگش هر لحظه پر و خالی میشد.
تهیونگ: ا..اما حال جیمینی و سولهی نونا خوب نیست..
و بدون لحظه ایی مکث به سمت داخل دویید.
نفس عمیقی کشید.
زیر لب زمزمه کرد:الهه ماه..خودت بهم صبر بده..
...
خانم بزرگ هر لحظه و ثانیه غر میزد و بادیگارد هارو لعنت میکرد.
بابا خانش هم بعد از اینکه هوسوک ماجرارو تعریف کرد از توی اتاق بیرون نیومده بود.
تهیونگ بالاسر جیمینی نشسته بود که توی وضعیت'نباتی'قرار داشت.
سولهی هم خودشو توی حیاط گم و گور کرده بود..
چون محض رضای خدا!
5 ساعت بود که دکتر مخصوصشون مشغول عمل کردن جونگکوک بود اما هیچ خبری نشده بود.
یکدفعه در با صدای بلندی باز شد و چهره اجوما خانم مشخص شد.
با عصبانیت جیغ زد: اینننن پسرههه سلیطههه چرااا خوابیده هانننن؟ الانن نباید مشغول کارشش باشه؟
هجوم برد سمت جیمین.
تهیونگ با وحشت جلوش رو گرفت: نکنیدد مادررر..این پسر حالش خوب نیست.
لطفا..لطفا اروم باشید.
زنیکه عفی تهیونگو از جلوش کنار زد: برو کناررر. تو کیش هستی که ازش دفاع میکنی؟پسره نمک نشناس فکر کردی نمیدونم به زور خودتو به پسرم انداختیی؟؟
خشکش زد.
برای اولین بار..داشت همچنین حرفایی رو توی صورتش میکوبید؟
انگار یادش رفته بود خودش و هوسوک جفت حقیقی ان.
قطره اشک سمج گوشه چشمشو پاک کرد.
خانم برزگ که دید تهیونگ توی چشماش زل زده و از رو نمیره، از شدت اعصبانیت دستش بالا اومد تا توی صورتش بکوبه که..
هوسوک: مادررررر!
ورود جاذاب کاپل ویهوپ مون🥹
اسپویل ریز:
کمی روی تهیونگ زوم کنید..دنیا کوچکتر از اونیه که فکرشو میکنیم!
از این پارت خیلی خشم نیامدد😐😂
کلیشه؟..اره کلیشه:)
۶.۰k
۱۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.