چشمـٓ نقرهٰ اےٓ..
چشمـٓ نقرهٰ اےٓ..
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
یآ گلٓـ زردمٰـ..؟
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
part²⁶
پسرک توی بغلش آروم نفس میکشید.
لعنتی وزنش مثل پر قو بود! انقد سبک؟
احتمالا الان خونشون باید پر از مهمون میبود.
از ماشین پیاده شد که ته و هوسوک هم پشت سرش اومدن.
ماشین های مشکی که توی حیاط عمارت پارک شده بود نشون میداد که خونشون شلوغه.
خواست از در پشتی بره که صدای آپاش به گوشش رسید:جونگکوک..کجا؟تهیونگ تو برو بالا پیش سولهی با تو و هوسوک کار دارم.
چشماشو از حرص بست. دست هوسوک اروم روی شونش قرار گرفت: هیونگ..آروم باش لطفا..مجبوریم همه چی رو بگیم باشه؟
دنبال پدرش به طبقه بالا عمارت رفتن.
وقتی به اتاق رسید جونگ سو هم اونجا نشسته بود.
خیلی اروم پسر امگارو که رایحه هلویی شیرینش هوش از سر کوک برده بود رو روی تخت گذاشت.
مانسو:خب..؟
من: خب؟
مانسو پوفی از کلافه گی کشید.
مانسو: تعریف کن کوک..همه چی رو. از کی این پسر امگا انقدر مهم شده که مهمونی بزرگ امشب رو که تمام باند هارو دعوت کردم تا تورو به عنوان جانشین رسمیم و الفای جدید پک معرفی کنم رو ول کنی و با هوسوک برید بیمارستان؟ هااااااااا؟
هوسوک: پدرر اروم باشید.
مانسو: تووو خفه شوووو! مادرت تعریف کرد همه چی رو..کوک..تو کی انقد عوض شدی؟سولهی..دیگه به سولهی علاقه نداری؟ به همین راحتی میخوای مثل یه آشغال دورش بندازی؟ تو پسر سوهی من نیس..
من: بابااااا تمومششش کننننننن!
خونه توی سکوت رفت.
من: تمومش کن بابا..تقصیر من چیه؟کم توی صورتم کوبیدین که نمیتونم بچه دار بشم؟ سولهی رو کم مسخره کردید؟ کم آزارش دادید؟ چون مشکل داشت براتون عروس خوبی نبود؟ اره بابااااا..سولهی نمیتونه بچه دار بشهههه! رحم ندارههه! من نمیخواستم ناراحتیشو ببینم..نمیخواستم ببینم چون دلش بچه میخواد ولی شما گفتین از پرورشگاه نیاریم چقد ناراحته..حتی خود تو مامان! همش حرف از جانشین و نوه های خاله ها می زدین فکر میکردین سولهی کره نشنوه؟ یا حتی تهیونگ! اوه خدا اون مگه چند سالشه؟ دیدین سولهی بچه نمیاره افتادین به جون اون؟ بسه دیگه..تمومش کنین..
جونگ سو: اینا چین که میگی؟ ماهم دوست داریم نوه داشته باشیم خواسته زیادیه؟ پوزخندی زد.
من: نه خواسته زیادی نیست. این پسر که روی تخت دراز کشیده بچه منو تو شکمش داره. بچه منو سولهی رو. همون نوه ایی که منتظرشید. همون جانشین من. کنجکاویتون تموم شد؟ این پسر امگا برام مهمه چون داره پسرم رو توی وجودش بزرگ میکنه. مگر نه سولهی کجا و این پسر کجا؟
بدون وقت طلف کردن بلندش کرد و از اتاق بیرون زد.
بقیه ماجرارو هوسوک توضیح میداد چون اون لحظه اصلا اعصاب نداشت!
اروم روی تخت اتاقش گذاشتش و پتو رو روش کشید.
براش سرم تقویتی رو وصل کرد و روی تخت رایحه گذاری کرد تا پسرک توی نست احساس بدی نداشته باشه.
پنجره اتاق رو کشید و بیرون زد.
توی تراس نشست و سیگار کاپیتان بلکش رو روشن کرد.
حوصله اون مهمونای فاکی به دردنخور نداشت.
چرا انقد حالش بد بود؟ اتفاق خاصی که نیفتاده بود!
احتمالا مال مارک و ارتباط ذهنیش با جیمین بود. یعنی اون پسر الان توی نستش چقدر درد میکشید؟ اصلا چرا باید اون پسر انقد ناراحت و ضعیف میشد..؟
پیرهن تنش رو بو کشید. رایحه هلو خامه اییش که روی پیرهنش مونده بود ارامش رو بهش برمیگردوند.
...
با احساس گرما چشم باز کرد. لعنتی مگه جهنم بود؟
شلوارش و شوت کرد یه طرف و یه پیرهن نازک پوشید. گشنش بود. محض رضای خدا چرا انقد ضعف داشت؟
دوباره سرش و برد زیر پتوش و عروسک خرسیشو بغل کرد.
تنها چیزی که واسش مهم بود خواب..!
ننه از کیوتی این پارت ضعف نکنمم؟ مخصوصا اونجاهاش که کوک احساس مالکیت روش داشت کیمقتقکچقوققپمصحصو🥲✨
شرط آپ پارت بعد: ۲٠ لایک ۱٠کامنت
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
یآ گلٓـ زردمٰـ..؟
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
part²⁶
پسرک توی بغلش آروم نفس میکشید.
لعنتی وزنش مثل پر قو بود! انقد سبک؟
احتمالا الان خونشون باید پر از مهمون میبود.
از ماشین پیاده شد که ته و هوسوک هم پشت سرش اومدن.
ماشین های مشکی که توی حیاط عمارت پارک شده بود نشون میداد که خونشون شلوغه.
خواست از در پشتی بره که صدای آپاش به گوشش رسید:جونگکوک..کجا؟تهیونگ تو برو بالا پیش سولهی با تو و هوسوک کار دارم.
چشماشو از حرص بست. دست هوسوک اروم روی شونش قرار گرفت: هیونگ..آروم باش لطفا..مجبوریم همه چی رو بگیم باشه؟
دنبال پدرش به طبقه بالا عمارت رفتن.
وقتی به اتاق رسید جونگ سو هم اونجا نشسته بود.
خیلی اروم پسر امگارو که رایحه هلویی شیرینش هوش از سر کوک برده بود رو روی تخت گذاشت.
مانسو:خب..؟
من: خب؟
مانسو پوفی از کلافه گی کشید.
مانسو: تعریف کن کوک..همه چی رو. از کی این پسر امگا انقدر مهم شده که مهمونی بزرگ امشب رو که تمام باند هارو دعوت کردم تا تورو به عنوان جانشین رسمیم و الفای جدید پک معرفی کنم رو ول کنی و با هوسوک برید بیمارستان؟ هااااااااا؟
هوسوک: پدرر اروم باشید.
مانسو: تووو خفه شوووو! مادرت تعریف کرد همه چی رو..کوک..تو کی انقد عوض شدی؟سولهی..دیگه به سولهی علاقه نداری؟ به همین راحتی میخوای مثل یه آشغال دورش بندازی؟ تو پسر سوهی من نیس..
من: بابااااا تمومششش کننننننن!
خونه توی سکوت رفت.
من: تمومش کن بابا..تقصیر من چیه؟کم توی صورتم کوبیدین که نمیتونم بچه دار بشم؟ سولهی رو کم مسخره کردید؟ کم آزارش دادید؟ چون مشکل داشت براتون عروس خوبی نبود؟ اره بابااااا..سولهی نمیتونه بچه دار بشهههه! رحم ندارههه! من نمیخواستم ناراحتیشو ببینم..نمیخواستم ببینم چون دلش بچه میخواد ولی شما گفتین از پرورشگاه نیاریم چقد ناراحته..حتی خود تو مامان! همش حرف از جانشین و نوه های خاله ها می زدین فکر میکردین سولهی کره نشنوه؟ یا حتی تهیونگ! اوه خدا اون مگه چند سالشه؟ دیدین سولهی بچه نمیاره افتادین به جون اون؟ بسه دیگه..تمومش کنین..
جونگ سو: اینا چین که میگی؟ ماهم دوست داریم نوه داشته باشیم خواسته زیادیه؟ پوزخندی زد.
من: نه خواسته زیادی نیست. این پسر که روی تخت دراز کشیده بچه منو تو شکمش داره. بچه منو سولهی رو. همون نوه ایی که منتظرشید. همون جانشین من. کنجکاویتون تموم شد؟ این پسر امگا برام مهمه چون داره پسرم رو توی وجودش بزرگ میکنه. مگر نه سولهی کجا و این پسر کجا؟
بدون وقت طلف کردن بلندش کرد و از اتاق بیرون زد.
بقیه ماجرارو هوسوک توضیح میداد چون اون لحظه اصلا اعصاب نداشت!
اروم روی تخت اتاقش گذاشتش و پتو رو روش کشید.
براش سرم تقویتی رو وصل کرد و روی تخت رایحه گذاری کرد تا پسرک توی نست احساس بدی نداشته باشه.
پنجره اتاق رو کشید و بیرون زد.
توی تراس نشست و سیگار کاپیتان بلکش رو روشن کرد.
حوصله اون مهمونای فاکی به دردنخور نداشت.
چرا انقد حالش بد بود؟ اتفاق خاصی که نیفتاده بود!
احتمالا مال مارک و ارتباط ذهنیش با جیمین بود. یعنی اون پسر الان توی نستش چقدر درد میکشید؟ اصلا چرا باید اون پسر انقد ناراحت و ضعیف میشد..؟
پیرهن تنش رو بو کشید. رایحه هلو خامه اییش که روی پیرهنش مونده بود ارامش رو بهش برمیگردوند.
...
با احساس گرما چشم باز کرد. لعنتی مگه جهنم بود؟
شلوارش و شوت کرد یه طرف و یه پیرهن نازک پوشید. گشنش بود. محض رضای خدا چرا انقد ضعف داشت؟
دوباره سرش و برد زیر پتوش و عروسک خرسیشو بغل کرد.
تنها چیزی که واسش مهم بود خواب..!
ننه از کیوتی این پارت ضعف نکنمم؟ مخصوصا اونجاهاش که کوک احساس مالکیت روش داشت کیمقتقکچقوققپمصحصو🥲✨
شرط آپ پارت بعد: ۲٠ لایک ۱٠کامنت
۱۱.۷k
۲۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.