فیک کور پارت۳۹
ا/ت:چه خبر شده؟
ا/ت سریع میره تو خونه و شروع میکنه به گشتن که یه سویچ که برای موتوری که توی کوچه ی بقلی پارک شده پیدا میکنه و سریع میره از خونه بیرون و میره سوار موتور میشه و موتورو روشن میکنه و کلاه میزاره که کسی نشناستش و با سرعت زیاد میره و سمت اداره پلیس.
اداره پلیس.
ا/ت درو میکوبه و میره تو.
ا/ت:هی!(میره تو اتاق ریس.)
مامور:ببخشید خانم ا/ت ولی باید هماهگن کنید،ایشون الان جلسه دارن...خانم ا/ت.
ا/ت مره تو اتاق.
ا/ت:هی!
فرمانده:چته؟
مامور:ببخشید ولی به حرفم گوش نکردن.
فرمانده:ایرادی نداره برو بیرون،بقیه همه بیرون.
همه میرن بیرون.
ا/ت:هی ببین میدونم که شما چه نقشی دارید!
فرمانده:چیشده؟
ا/ت میاد و یقه ی فرمانده رو میگیره وبهش میگه.
ا/ت:ببین من حوصله ی بحص ندارم.(حولش میده و اسلحه اشو در میاره.)
بگو کجان!
فرمانده:کیا؟
ا/ت:بببین تو اخبار منو نشون دادین چیزی نگفتم،اون مامور بدبختی های که همین طوری الکی سر این پرونده مردن کاری ندارم اما من نمیزارم اینا قصر در برن!
فرمانده:مگه در رفتند.
ا/ت با حالت عصبی میخنده.
ا/ت:پس نمیدونی؟اره دیگه تو اصلا برات هیچی مهم نیست!تو دیونه اجازه دادی یه گروه خلافکار در بره مگه من محل مخفیگاشونو بهت نگفتم!
فرمانده:چرا.
ا/ت:پس چرا امروز رفتم دیدم نیستند!تو مگه مامور نزاشتی مراقبشون!تو دیونه بهشون اجازه دادی فرار کنن.
تلویزیون.
مجری:به علت خبری مهم برنامه رو قطع میکنم،امروز به یک بانک مرکزی حمله شده و گفته شده که ۱۰نفر به قتل رسیدن و کلی شمش طلا از این بانک دزدیده شدن،بریم باهم مصاحبه یک مادرو فرزند که توی صحنه بودن و توانستند فرار کنن را ببینیم.
مادر:من اومده بودم تا وام بگیرم که یهو یه مادرو دختره که یه عروسک عجیب دستش بود اومدن داخل بانک و برقا رفت و اومد و دختربچه ناپدید شد و نگهبان ها شروع کردن به خارج کردن مردم از بانک چون انگار دوربینا خاموش شده بود که یهو یه صدا اومد همه برگشتن ببین که صدا از کجا بوده که یهو چند نفر که بین جمعیت بودن و ماسک زده بودن تفنگ دراوردن و شروع کردن به شلیک و بعد ما فرار کردیم ولی بعضی زخمی شدن و مردن.
بقیه اش پست بعدی!
#فیک_بی_تی_اس
#فیک
ا/ت سریع میره تو خونه و شروع میکنه به گشتن که یه سویچ که برای موتوری که توی کوچه ی بقلی پارک شده پیدا میکنه و سریع میره از خونه بیرون و میره سوار موتور میشه و موتورو روشن میکنه و کلاه میزاره که کسی نشناستش و با سرعت زیاد میره و سمت اداره پلیس.
اداره پلیس.
ا/ت درو میکوبه و میره تو.
ا/ت:هی!(میره تو اتاق ریس.)
مامور:ببخشید خانم ا/ت ولی باید هماهگن کنید،ایشون الان جلسه دارن...خانم ا/ت.
ا/ت مره تو اتاق.
ا/ت:هی!
فرمانده:چته؟
مامور:ببخشید ولی به حرفم گوش نکردن.
فرمانده:ایرادی نداره برو بیرون،بقیه همه بیرون.
همه میرن بیرون.
ا/ت:هی ببین میدونم که شما چه نقشی دارید!
فرمانده:چیشده؟
ا/ت میاد و یقه ی فرمانده رو میگیره وبهش میگه.
ا/ت:ببین من حوصله ی بحص ندارم.(حولش میده و اسلحه اشو در میاره.)
بگو کجان!
فرمانده:کیا؟
ا/ت:بببین تو اخبار منو نشون دادین چیزی نگفتم،اون مامور بدبختی های که همین طوری الکی سر این پرونده مردن کاری ندارم اما من نمیزارم اینا قصر در برن!
فرمانده:مگه در رفتند.
ا/ت با حالت عصبی میخنده.
ا/ت:پس نمیدونی؟اره دیگه تو اصلا برات هیچی مهم نیست!تو دیونه اجازه دادی یه گروه خلافکار در بره مگه من محل مخفیگاشونو بهت نگفتم!
فرمانده:چرا.
ا/ت:پس چرا امروز رفتم دیدم نیستند!تو مگه مامور نزاشتی مراقبشون!تو دیونه بهشون اجازه دادی فرار کنن.
تلویزیون.
مجری:به علت خبری مهم برنامه رو قطع میکنم،امروز به یک بانک مرکزی حمله شده و گفته شده که ۱۰نفر به قتل رسیدن و کلی شمش طلا از این بانک دزدیده شدن،بریم باهم مصاحبه یک مادرو فرزند که توی صحنه بودن و توانستند فرار کنن را ببینیم.
مادر:من اومده بودم تا وام بگیرم که یهو یه مادرو دختره که یه عروسک عجیب دستش بود اومدن داخل بانک و برقا رفت و اومد و دختربچه ناپدید شد و نگهبان ها شروع کردن به خارج کردن مردم از بانک چون انگار دوربینا خاموش شده بود که یهو یه صدا اومد همه برگشتن ببین که صدا از کجا بوده که یهو چند نفر که بین جمعیت بودن و ماسک زده بودن تفنگ دراوردن و شروع کردن به شلیک و بعد ما فرار کردیم ولی بعضی زخمی شدن و مردن.
بقیه اش پست بعدی!
#فیک_بی_تی_اس
#فیک
۳.۶k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.