عشق

عشق
گاه چون ماری در دل می خزد
و زهر خود را آرام در آن می ‌ریزد
گاه یک روز تمام چون کبوتری
بر هرّه‌ی پنجره‌ات کز می‌کند
و خرده نان می‌چیند

گاه از درون گــُـلی خواب آلود بیرون می‌جهد
و چون یخ ، نمی ، بر گلبرگ آن می‌درخشد
و گاه حیله گرانه تو را
از هر آنچه شاد است و آرام !
دور می‌کند ...

گاه در آرشه‌ی ویولونی می‌نشیند
و در نغمه غمگین آن هق‌هق می‌کند
و گاه زمانی که حتی نمی‌خواهی باورش کنی !
در لبخند یک نفر جا خوش می‌کند ...


#آنا_آخماتووا
دیدگاه ها (۱)

دورش یه زمانی گـــــــــــرم بود از حضور آدمهای با صفا...با ...

نه بوسه می خواهدنه نوازشبه که باید گفتاین ، زن...فقط قدری نس...

در دلم عکس رخ کیست چرا یادم نیست؟این همه دلهره ازچیست ؟چرا ی...

بر پدرت زندگی آهسته تر ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط