تاریکی بود و نیایش
تاریکی بود و نیایش
آرامش بود و نجوا
سیاهی و خواهش
دلِ تنها و جانِ پر تمنا
رو کردم به افق
دیدم
کوه هم با آن سرفرازی
شانه خالی کرده
تا با رازِ آغازِ پگاه
دنیا را بیارایی
با شُکوه زرین فام
گیتی را سامان دهی
راه گشوده
تا گام به گام
از میان ظرافت ابر
چشم ها را ملکوتی کنی
صبح ابریشمین من!
از پسِ الهامِ کوهستان
برون آ
دل نوازی کن
بتاب و گلگون کن
مشکی بلند آسمان را
تو ، کهنه ی سر بسته ی حافظه
تو ، افسون قدیمی خاطره
سروِ نازِ تازه به دورانِ من رسیده
کُنجِ حسرتِ این گلِ منتظر
آواز سر کن
لمسِ مخملینِ پرهای تو
شادی شب های شیدای من
اُنسِ دیرینِ آوای تو
جلای آسمان دل رسوای من
تو ، رسیده ی دست چین منی
که در نومیدی باغ سرد زمستان
امّید بهار را سرمه ی دیدگانم کردی
بیا و از ناچیزی این پا درختی
شربتی شیرین بساز
ای هوای شامه نواز
ای دلبرانه ، بوسه ساز
بیا و بی تابیِ ناب تابستان مرا
در برهوت خیال
سیراب کن
تو ، موسیقی دلارام شام مهتابی
می خوانمت در نسیم دره و کوهستان
تو ، پروانه ی رنگین روشنایی شمعی
می نوازمت در لطافت گیسوان
تعبیر کن
وقارِ رویاهای نیامده را
بمان
✍🏻 رضا روشنایی
آرامش بود و نجوا
سیاهی و خواهش
دلِ تنها و جانِ پر تمنا
رو کردم به افق
دیدم
کوه هم با آن سرفرازی
شانه خالی کرده
تا با رازِ آغازِ پگاه
دنیا را بیارایی
با شُکوه زرین فام
گیتی را سامان دهی
راه گشوده
تا گام به گام
از میان ظرافت ابر
چشم ها را ملکوتی کنی
صبح ابریشمین من!
از پسِ الهامِ کوهستان
برون آ
دل نوازی کن
بتاب و گلگون کن
مشکی بلند آسمان را
تو ، کهنه ی سر بسته ی حافظه
تو ، افسون قدیمی خاطره
سروِ نازِ تازه به دورانِ من رسیده
کُنجِ حسرتِ این گلِ منتظر
آواز سر کن
لمسِ مخملینِ پرهای تو
شادی شب های شیدای من
اُنسِ دیرینِ آوای تو
جلای آسمان دل رسوای من
تو ، رسیده ی دست چین منی
که در نومیدی باغ سرد زمستان
امّید بهار را سرمه ی دیدگانم کردی
بیا و از ناچیزی این پا درختی
شربتی شیرین بساز
ای هوای شامه نواز
ای دلبرانه ، بوسه ساز
بیا و بی تابیِ ناب تابستان مرا
در برهوت خیال
سیراب کن
تو ، موسیقی دلارام شام مهتابی
می خوانمت در نسیم دره و کوهستان
تو ، پروانه ی رنگین روشنایی شمعی
می نوازمت در لطافت گیسوان
تعبیر کن
وقارِ رویاهای نیامده را
بمان
✍🏻 رضا روشنایی
۳.۴k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.