پارت دوزادهم
#پارت_دوزادهم
اره میشدم همون الهه سابق حتی اگه میخواست اشک از چشمام هم جاری شه بازم میخندیدم
*باربد*
هنوز تو شک رفتار الهه بودم اخه برای چی اون حرفا زد مگه من چیکار کرده بودم
(تو فقط دوست داداش سروشمی)
نمی دونم چرا اما از این حرفش خیلی ناراحت شدم عصبی بودم از رفتار الهه؛ سلینا(مامانم) هم دم به دقیقه زنگ میزد چون عصبی بودم نمی خواستم جوابش رو بدم و به اون بپرم اونم بگه به بابام بگه و پیازداغش هم بیشتر کنه برا همین بی توجه به اینکه گوشیم داشت خودشو میکشت رفتم سمت حموم و گفتم بعدا میرم با الهه حرف میزنم
*لیلا*
واییی باورم نمیشه اخه برای چی همچین کاری رو انجام داد
-خب تونستی بفهمی کار کیه
سهیل-اره فهمیدم کار کیه
-کار کی بود
سهیل-کار مهشید بود
-چیییی امکان نداره همچین چیزی اخه چرا باید همچین کاری کنه
سهیل-منم نمیدونم و به اندازه تو تعجب کردم
هر چی فکر میکردم کمتر به نتیجه ای میرسیدم اما ن برا چی باید برای اون کار همچین کاری با من کنه من اون کارو برای خودش انجام دادم اما خب اون که نمی دونست تصمیم گرفتم زنگ الهه و باربد بزنم و قضیه رو بهش بگم
-الو سلام الهه خوبی
الهه-اوهههههه چیشده لیلا خانوم یادی از فقیر فقرا کردن هان آفتاب از کدوم طرف در اومده خانوم کیانی
-مسخره بازی در نیار الهه زنگ زدم امشب شام خونه ام دعوتت کنم
الهه-چرا که ن با کله میام میدونی که بحث شکمم باشه هیچی حالیم نی
-ای شکمو پس من امشب منتظرتم فعلا
و گوشی رو از عمد قطع کردم چون الهه خیلی بدش میومد هی میگفت چرا نمیزاری منم خداحافظی کنم خب زنگ باربد بزنم ببینم قرار مراری چیزی نداره
باربد-الو سلام لیلا خوبی
-مرسی خوبم تو خوبی
باربد-هی منم بد نیستم چیشده کاری داشتی زنگ زدی
-راستش زنگ زدم ببینم بیکاری امشب بیایی
باربد-ن کاری که ندارم اما
-اما چی
خواست چیزی بگه که پشیمون شد
باربد-هیچی بیخیال باشه امشب میام
-اوکی پس فعلا
حالا این که حل شد و دو نفر هم میان اما چجوری قضیه رو بهش بگم وللش حالا یجوری میگم بهشون همین که چیدن میز تموم شد از پشت در سر و صدا اومد کنجکاو شدم چی میگن چون صداهاشون اشنا بود و فارسی هم حرف میزدن
الهه-تو اینجا جیکار میکنی هه نمی دونستم لیلا تو رو هم دعوت کرده
باربد-حالا که دعوت کرده
الهه-اوکی بهتره که من برم
باربد-میشه بدونم دقیقا مشکلت با من چیه
الهه-ده بار گفتم بازم میگم مشکلی هم داشته باشم به تو مربوط نیست حالا هم برو کنار میخوام برم
قبل از اینکه الهه بره درو باز کردم و گفتم-ااااا شماها اینجایین چرا در نزدین بیاین تو ببینم زود باشین
واییی داشتم میپوکیدم الهه داشت مثه میرغضب به باربد نگاه میکرد و زیر لب با خودش حرف میزدم باربد هم به خاطر اینکه من نفهمم...
اره میشدم همون الهه سابق حتی اگه میخواست اشک از چشمام هم جاری شه بازم میخندیدم
*باربد*
هنوز تو شک رفتار الهه بودم اخه برای چی اون حرفا زد مگه من چیکار کرده بودم
(تو فقط دوست داداش سروشمی)
نمی دونم چرا اما از این حرفش خیلی ناراحت شدم عصبی بودم از رفتار الهه؛ سلینا(مامانم) هم دم به دقیقه زنگ میزد چون عصبی بودم نمی خواستم جوابش رو بدم و به اون بپرم اونم بگه به بابام بگه و پیازداغش هم بیشتر کنه برا همین بی توجه به اینکه گوشیم داشت خودشو میکشت رفتم سمت حموم و گفتم بعدا میرم با الهه حرف میزنم
*لیلا*
واییی باورم نمیشه اخه برای چی همچین کاری رو انجام داد
-خب تونستی بفهمی کار کیه
سهیل-اره فهمیدم کار کیه
-کار کی بود
سهیل-کار مهشید بود
-چیییی امکان نداره همچین چیزی اخه چرا باید همچین کاری کنه
سهیل-منم نمیدونم و به اندازه تو تعجب کردم
هر چی فکر میکردم کمتر به نتیجه ای میرسیدم اما ن برا چی باید برای اون کار همچین کاری با من کنه من اون کارو برای خودش انجام دادم اما خب اون که نمی دونست تصمیم گرفتم زنگ الهه و باربد بزنم و قضیه رو بهش بگم
-الو سلام الهه خوبی
الهه-اوهههههه چیشده لیلا خانوم یادی از فقیر فقرا کردن هان آفتاب از کدوم طرف در اومده خانوم کیانی
-مسخره بازی در نیار الهه زنگ زدم امشب شام خونه ام دعوتت کنم
الهه-چرا که ن با کله میام میدونی که بحث شکمم باشه هیچی حالیم نی
-ای شکمو پس من امشب منتظرتم فعلا
و گوشی رو از عمد قطع کردم چون الهه خیلی بدش میومد هی میگفت چرا نمیزاری منم خداحافظی کنم خب زنگ باربد بزنم ببینم قرار مراری چیزی نداره
باربد-الو سلام لیلا خوبی
-مرسی خوبم تو خوبی
باربد-هی منم بد نیستم چیشده کاری داشتی زنگ زدی
-راستش زنگ زدم ببینم بیکاری امشب بیایی
باربد-ن کاری که ندارم اما
-اما چی
خواست چیزی بگه که پشیمون شد
باربد-هیچی بیخیال باشه امشب میام
-اوکی پس فعلا
حالا این که حل شد و دو نفر هم میان اما چجوری قضیه رو بهش بگم وللش حالا یجوری میگم بهشون همین که چیدن میز تموم شد از پشت در سر و صدا اومد کنجکاو شدم چی میگن چون صداهاشون اشنا بود و فارسی هم حرف میزدن
الهه-تو اینجا جیکار میکنی هه نمی دونستم لیلا تو رو هم دعوت کرده
باربد-حالا که دعوت کرده
الهه-اوکی بهتره که من برم
باربد-میشه بدونم دقیقا مشکلت با من چیه
الهه-ده بار گفتم بازم میگم مشکلی هم داشته باشم به تو مربوط نیست حالا هم برو کنار میخوام برم
قبل از اینکه الهه بره درو باز کردم و گفتم-ااااا شماها اینجایین چرا در نزدین بیاین تو ببینم زود باشین
واییی داشتم میپوکیدم الهه داشت مثه میرغضب به باربد نگاه میکرد و زیر لب با خودش حرف میزدم باربد هم به خاطر اینکه من نفهمم...
۱۲.۵k
۰۹ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.