دیدنِ چند تا ستاره ی گیج
دیدنِ چند تا ستاره ی گیج
وسط روز، اتفاقی نیست
"آمدی دیدنم چراغ بیار"
چیزی از آفتاب باقی نیست
باز کن روزه ی سکوتت را
مادر ِ کودکانِ نارس من
گرهِ بسته، بسته خواهد ماند
گریه کن مریم مقدسِ من
.
جان به لب بودم و لبانت باز
خبر از چشمه ی حیات نداد
آه... زیبایی ِ تمام شده
چشم هایت مرا نجات نداد
.
وطن ِ تکّه پاره ارثیه ی
دوستان وطن فروشم بود
همه ی عمر در به در بودم
با صلیبی که روی دوشم بود
.
ساکن شهرِ مردگان بودیم
هرچه جز مرگ، غیرعادی بود
صف کشیدیم پشتِ تنهایی
شهر، سلول انفرادی بود
.
حسرت تلخِ مستجاب شدن
وسط خواندنِ دعا بودم
دیس خرمای واژگون شده ای
گوشه ی مجلس عزا بودم!
.
جنگ من را کشید سمت خودش
گوشه ی نقشه سر به نیست شدم
زیر پاها مرا لگد کردند
پرچمِ کشوری که نیست شدم
.
وسط گرگ و میش جا ماندیم
گلّه را خونِ تازه، تر می کرد
طرفِ گرگ حمله می کردیم
ترس ما را شجاع تر می کرد!
.
آخرین قهرمانِ مان گم شد
روی این خاک، ردّپایی نیست
بت ِ نشکستنی خدایی کن
گرچه این روزها خدایی نیست
.
خیره سر توی باد رقصیدم
جسد ِ روی بند رخت، منم!
آخرین هدیه ی پدرخوانده
کلّه ی اسبِ روی تخت منم!
.
زیر ساطورِ سرخ می خوانند
گاوهای بدون چون و چرا
از صدای بلند می ترسد
شبحِ گیر کرده در اُپرا!
.
از صدای بلند می ترسم
جیغ هایت خزیده توی سرم
خنجرت را نگاه داشته ام
مثل رازی بزرگ در جگرم!
.
دست هایم دوباره بسته شدند
چه کنم با تو و طناب، رفیق؟
از تقلا چقدر خسته شدم
نگهم دار زیر آب رفیق...
.
.
.
.
.
.
حامد ابراهیم پور
.
وسط روز، اتفاقی نیست
"آمدی دیدنم چراغ بیار"
چیزی از آفتاب باقی نیست
باز کن روزه ی سکوتت را
مادر ِ کودکانِ نارس من
گرهِ بسته، بسته خواهد ماند
گریه کن مریم مقدسِ من
.
جان به لب بودم و لبانت باز
خبر از چشمه ی حیات نداد
آه... زیبایی ِ تمام شده
چشم هایت مرا نجات نداد
.
وطن ِ تکّه پاره ارثیه ی
دوستان وطن فروشم بود
همه ی عمر در به در بودم
با صلیبی که روی دوشم بود
.
ساکن شهرِ مردگان بودیم
هرچه جز مرگ، غیرعادی بود
صف کشیدیم پشتِ تنهایی
شهر، سلول انفرادی بود
.
حسرت تلخِ مستجاب شدن
وسط خواندنِ دعا بودم
دیس خرمای واژگون شده ای
گوشه ی مجلس عزا بودم!
.
جنگ من را کشید سمت خودش
گوشه ی نقشه سر به نیست شدم
زیر پاها مرا لگد کردند
پرچمِ کشوری که نیست شدم
.
وسط گرگ و میش جا ماندیم
گلّه را خونِ تازه، تر می کرد
طرفِ گرگ حمله می کردیم
ترس ما را شجاع تر می کرد!
.
آخرین قهرمانِ مان گم شد
روی این خاک، ردّپایی نیست
بت ِ نشکستنی خدایی کن
گرچه این روزها خدایی نیست
.
خیره سر توی باد رقصیدم
جسد ِ روی بند رخت، منم!
آخرین هدیه ی پدرخوانده
کلّه ی اسبِ روی تخت منم!
.
زیر ساطورِ سرخ می خوانند
گاوهای بدون چون و چرا
از صدای بلند می ترسد
شبحِ گیر کرده در اُپرا!
.
از صدای بلند می ترسم
جیغ هایت خزیده توی سرم
خنجرت را نگاه داشته ام
مثل رازی بزرگ در جگرم!
.
دست هایم دوباره بسته شدند
چه کنم با تو و طناب، رفیق؟
از تقلا چقدر خسته شدم
نگهم دار زیر آب رفیق...
.
.
.
.
.
.
حامد ابراهیم پور
.
۵۴.۸k
۱۹ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.