🔭 خواندنی | قهرمان قصه خودت باش!
🔭 #خواندنی | قهرمان قصه خودت باش!
✍️ یادداشتی از محمدمهدی حاجیپروانه، روزنامهنگار
😳 «من میخواهم در آینده، دکهدار شوم.» خواندن همین یک جمله کافی بود تا کلاس، برود روی هوا. موضوع انشای آنروز، همان موضوع کلیشهای «در آینده میخواهید چهکاره شوید؟» بود و من، بین آن همه دکتر و مهندس و جراح و معمار و معلم آینده، شغل دکهداری را برای خودم انتخاب کرده بودم. لبخند و حرفهای معلم انشایمان امّا، فضای کلاس را بهسمت دیگری برد.
✨ آقا معلم، از یکی از داستانهای خودش گفت که شخصیت اصلی و قهرمان داستانش، دوست داشته «مرده شور» شود؛ چون معتقد بوده مردهشورها خیلی زحمت میکشند و کاری بلدند که هرکسی از پس آن بر نمیآید. بعد، تعریف کرد که قرار نیست همه، بروند سراغ یک شغل. گفت که حواستان باشد که جامعه به نقشهای مختلفی نیاز دارد و هرکدام از شما بچهها، یک کوه استعداد و خلاقیت توی حرفه خاصی هستید.
📰 بعد هم وقتی فهمید که بهخاطر علاقهام به روزنامه خواندن و مطالعه، دوست دارم دکهدار مطبوعاتی شوم که هرروز آنهمه روزنامه و مجله دور و برم باشد برای خواندن، دوباره لبخندی زد و گفت: «مطمئنم اگر تلاش کنی، یک روز به هدف بزرگت میرسی.»
🔺 آقا معلم سال اول راهنمایی ما (ششم فعلی) کسی بود که خودش، روزی آرزو داشت نویسنده بزرگی شود و ما چه خوشبخت بودیم که یکسال و هرچند خیلی کوتاه، «هوشنگ مرادی کرمانی» معلم انشایمان بود.
⚡ همان جرقه کوچک زنگ انشا، هلم داد بهسمت آرزوی بزرگم. حالا من، نقش اوّل داستانی بودم که دوست داشت در دنیای کلمهها و خبرها بچرخد و بخواند و بنویسد و لذت ببرد. همه تلاش و تمرکزم را جمع کرده بودم که به آن دکه دوستداشتنی برسم. یک دکه نقلی جمعوجور پر از روزنامه و مجله جورواجور که هر زمان اراده کنم، بتوانم یکیشان را بردارم و با ولع و اشتیاق بخوانم و کیف کنم. روزگار چرخید و چرخید تا بالاخره در ۱۷ سالگی...
🔻 برای خواندن متن کامل به سایت یا #نرم_افزار_موبایلی نو+جوان مراجعه کنید👇
🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?text&ctyu=21360
✍️ یادداشتی از محمدمهدی حاجیپروانه، روزنامهنگار
😳 «من میخواهم در آینده، دکهدار شوم.» خواندن همین یک جمله کافی بود تا کلاس، برود روی هوا. موضوع انشای آنروز، همان موضوع کلیشهای «در آینده میخواهید چهکاره شوید؟» بود و من، بین آن همه دکتر و مهندس و جراح و معمار و معلم آینده، شغل دکهداری را برای خودم انتخاب کرده بودم. لبخند و حرفهای معلم انشایمان امّا، فضای کلاس را بهسمت دیگری برد.
✨ آقا معلم، از یکی از داستانهای خودش گفت که شخصیت اصلی و قهرمان داستانش، دوست داشته «مرده شور» شود؛ چون معتقد بوده مردهشورها خیلی زحمت میکشند و کاری بلدند که هرکسی از پس آن بر نمیآید. بعد، تعریف کرد که قرار نیست همه، بروند سراغ یک شغل. گفت که حواستان باشد که جامعه به نقشهای مختلفی نیاز دارد و هرکدام از شما بچهها، یک کوه استعداد و خلاقیت توی حرفه خاصی هستید.
📰 بعد هم وقتی فهمید که بهخاطر علاقهام به روزنامه خواندن و مطالعه، دوست دارم دکهدار مطبوعاتی شوم که هرروز آنهمه روزنامه و مجله دور و برم باشد برای خواندن، دوباره لبخندی زد و گفت: «مطمئنم اگر تلاش کنی، یک روز به هدف بزرگت میرسی.»
🔺 آقا معلم سال اول راهنمایی ما (ششم فعلی) کسی بود که خودش، روزی آرزو داشت نویسنده بزرگی شود و ما چه خوشبخت بودیم که یکسال و هرچند خیلی کوتاه، «هوشنگ مرادی کرمانی» معلم انشایمان بود.
⚡ همان جرقه کوچک زنگ انشا، هلم داد بهسمت آرزوی بزرگم. حالا من، نقش اوّل داستانی بودم که دوست داشت در دنیای کلمهها و خبرها بچرخد و بخواند و بنویسد و لذت ببرد. همه تلاش و تمرکزم را جمع کرده بودم که به آن دکه دوستداشتنی برسم. یک دکه نقلی جمعوجور پر از روزنامه و مجله جورواجور که هر زمان اراده کنم، بتوانم یکیشان را بردارم و با ولع و اشتیاق بخوانم و کیف کنم. روزگار چرخید و چرخید تا بالاخره در ۱۷ سالگی...
🔻 برای خواندن متن کامل به سایت یا #نرم_افزار_موبایلی نو+جوان مراجعه کنید👇
🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?text&ctyu=21360
۵.۳k
۱۷ آبان ۱۴۰۰