بهارِ گریه شکُفته ست در دلم امشب
بهارِ گریه شکُفتهست در دلم امشب
وزیده عطرِ شب از گیسویِ عدم امشب
سلام حضرتِ نزدیکِ دور! آمدهام
من از خودم به سویِ تو قَدَم قَدَم امشب
خودت بگو چه کنم؟ خوابدیدهای گُنگم
که بین گریه و گُفتار، گم شدم امشب
هزار کوزهی پُرسش، نشسته بر رَفِ روح
بیا و زیر و زِبَر کن مرا چو بَم امشب
جزیرهای شدهام؛ چارسویِ من غُربت
دلم خوش است که...،امّا تو هم، تو هم امشب
لعنت به سوالی که جوابش "تو" نباشی...
بر دین خدایی که کتابش"تو" نباشی...
لعنت به دویدن به "تو" اما نرسیدن...
بر هول و ولایی که شتابش "تو" نباشی...
لعنت به سحر گاه هم اغوشی بی "تو"...
بر عاشق زاری که به خوابش "تو" نباشی...
لعنت به شب شوم تلو خوردن در شعر...
بر جام شرابی که شرابش "تو" نباشی...
لعنت به نگاهی که بجز روی "تو" بیند...
بر حجم صدایی که خطابش "تو" نباشی...
لعنت به جهنم ، به جهنم ، به جهنم...
بر فعل گناهی که عذابش "تو" نباشی...
لعنت به دویدن ، به تو اما نرسیدن...
بر خاک کویری که سرابش "تو" نباشی....
💞
وزیده عطرِ شب از گیسویِ عدم امشب
سلام حضرتِ نزدیکِ دور! آمدهام
من از خودم به سویِ تو قَدَم قَدَم امشب
خودت بگو چه کنم؟ خوابدیدهای گُنگم
که بین گریه و گُفتار، گم شدم امشب
هزار کوزهی پُرسش، نشسته بر رَفِ روح
بیا و زیر و زِبَر کن مرا چو بَم امشب
جزیرهای شدهام؛ چارسویِ من غُربت
دلم خوش است که...،امّا تو هم، تو هم امشب
لعنت به سوالی که جوابش "تو" نباشی...
بر دین خدایی که کتابش"تو" نباشی...
لعنت به دویدن به "تو" اما نرسیدن...
بر هول و ولایی که شتابش "تو" نباشی...
لعنت به سحر گاه هم اغوشی بی "تو"...
بر عاشق زاری که به خوابش "تو" نباشی...
لعنت به شب شوم تلو خوردن در شعر...
بر جام شرابی که شرابش "تو" نباشی...
لعنت به نگاهی که بجز روی "تو" بیند...
بر حجم صدایی که خطابش "تو" نباشی...
لعنت به جهنم ، به جهنم ، به جهنم...
بر فعل گناهی که عذابش "تو" نباشی...
لعنت به دویدن ، به تو اما نرسیدن...
بر خاک کویری که سرابش "تو" نباشی....
💞
۹۴۱
۲۹ مهر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.