بچه که هستیم

بچه که هستیم
از شب میترسیم
به خاطر تاریکی، به خاطر تنهایی…
بزرگ که می شویم
باز هم از شب میترسیم
اما نه به خاطر تاریکی، یا تنهایی!
از خاطراتی می ترسیم که تا چشمانمان را
می بندیم بر سرمان آوار می شوند
به گلویمان می چسبند و راه نفسمان را بند
می آورند …
از فکر و خیال آدمهایی که روزهای زیادی دوستشان داشتیم و حالا هر شب یادشان جانمان را می گیرد
از رفتن های کشنده میترسیم …
از فراموش نکردن های مرگ آور!!

#فرشته_رضایی
دیدگاه ها (۱)

پویا جمشیدی :نرسیدن، تجربه ای به مراتب تلختر از، از دست دادن...

باز شروع کرد از گذشتش گفت...بهش گفتم : تو با گذشتت زندگی میک...

گاهی تمام دار و ندارت میشود مرور خاطرات،خواندن پیغامهای خاک ...

یه وقتایی خداحافظی ها و ترک کردن ها از سر دوست نداشتن نیستاز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط