طرحخوانشدهروزآخر

#طرح_خوانش_ده_روز_آخر
#فصل_پنجم
#قسمت_سی_و_پنجم

____🍃🌸🍃🌸🍃____

لحظات حزن انگیز و نفس‌گیری بود. با هر گروهشان کلی بحث می‌کردیم تا راضی شوند برگردند! یادشان رفته بود که با اصرار ما و هزار دردسر و خواهش تا اینجا آمده بودند. اولش اصلا فکر نمی کردند بشود به ما اطمینان کرد و تا اینجا به این راحتی پیشروی کنیم اما حالا که کلی از مسیر را آمده بودیم خیلی ناراحت بودند و مدام غر می زدند که بر نمی گردیم.
واقعا کار کردن با نیروهایی که زیاد در قید و بند قوانین نظامی نیستند بسیار سخت است. خودمم نمی دانستم علت عقب روی چیست، اما صلاح نبود که پشت بیسیم از عمار بپرسم. با اینکه هیچ یک از ما به برگشتن راضی نبودیم و تا اینجا برای پیشروی و پاکسازی خیلی زحمت کشیده بودیم؛ اما دستور فرمانده بر هر چیزی ارجحیت داشت.
عقب تر که رفتیم به حیدر و نیروهایش رسیدم؛ پرسیدم:« چی شده؟»
گفت:« نمی‌دانم فقط دستور رسیده که برگردیم.»
پرسیدم:« ابو محسن کجاست؟»
گفت:« ابو محسن بعد از شنیدن دستور عقب روی، تعدادی از نیروها را از منطقه خارج کرد و به همراه آنها سریع عقب رفتند.»
به هر حال چهار نفری و به کمک همدیگر ساختمانها و منطقه را خالی کردیم و مطمئن شدیم دیگر کسی از نیروها باقی نمانده. خودمان هم برگشتیم و چه برگشتنی.

🔻ادامه دارد...

─‍‌┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─
🎁 #عارفان_مجاهد #شهید_عشریه #شهید_طهماسبی
🌐 | www.aref-e-mojahed.ir
🔗 | @arefanemojahed
📧 | info@aref-e-mojahed.ir

✅ نشرش با شما
دیدگاه ها (۰)

...:)✨─‍‌┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─🎁 #عارفان_مجاهد #شهید_عشریه #شهید_طهماسبی...

اگہ‌یک‌نفر²هزارتومنبهمون‌قرض‌بدهتاآخرعمریادمون‌مےمونہتاعمردا...

✨️خوشا به حال كسی كه سبك بال و بدون بال، دنیای فانی را پشت س...

برایِ‌شھادت‌‌ورفتن‌‌تلاش‌نڪنیدبرایِ‌رضای‌خداڪارڪنیدوبگویید:خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط