می دانم رفیق! آدم ها گاهی موجودات بدبختی می شوند.
میدانم رفیق! آدمها گاهی موجودات بدبختی میشوند.
آدمها گاهی به قدری متعفن میشوند
ک به حقانیت انسان بودن شک میکنی.
نمیدانم دقیقا "تن" تا کجای قصه میتواند پیش برود؟
آدمهای رنگارنگ... بیشرمانه. عقدههایی دفن شده در کمرگاه نرها.
عشوههای مچاله شده در چشمهای مادینهها.
تا بدان جا که پیش آید و پا بدهد. فاحشهها کنار خیابان ایستادهاند. فاحشههای مذکر. فاحشههای مونث.
نقاش کلمات توی گوشم شعر میخواند...
این شهر بوی لجن زار میدهد.
عدهای با کمرگاهشان فکر میکنند.
عدهای که مغزشان زیر نافشان خلاصه میشود.
عشقهای رنگارنگ،،،،،،
بیخیال عقدههای مردمانی ک وسعت دیدشان خلاصه میشود در کمرگاه زنها ...
تو اصالتت را از یاد نبر... تو دنیایت را آراسته با بامبوها کن... بگذار ریشههایت در گلدان شیشهای بدرخشند...
آدمها گاهی به قدری متعفن میشوند
ک به حقانیت انسان بودن شک میکنی.
نمیدانم دقیقا "تن" تا کجای قصه میتواند پیش برود؟
آدمهای رنگارنگ... بیشرمانه. عقدههایی دفن شده در کمرگاه نرها.
عشوههای مچاله شده در چشمهای مادینهها.
تا بدان جا که پیش آید و پا بدهد. فاحشهها کنار خیابان ایستادهاند. فاحشههای مذکر. فاحشههای مونث.
نقاش کلمات توی گوشم شعر میخواند...
این شهر بوی لجن زار میدهد.
عدهای با کمرگاهشان فکر میکنند.
عدهای که مغزشان زیر نافشان خلاصه میشود.
عشقهای رنگارنگ،،،،،،
بیخیال عقدههای مردمانی ک وسعت دیدشان خلاصه میشود در کمرگاه زنها ...
تو اصالتت را از یاد نبر... تو دنیایت را آراسته با بامبوها کن... بگذار ریشههایت در گلدان شیشهای بدرخشند...
۵۲۴
۱۵ خرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.