رمانمربععشق

#رمان_مربع_عشق
پارت هجدهم
ساعد به ناچار حوله را از دستش گرفت و خواست جواب ملینا را بدهد که شیخی برسر صندلی چوبی و در کنار سایبان؛ عینک افتابی اش را از چشمانش درآورد و با لحن نه چندان خوبی گفت: آقای مهرساد از پسر سعید مهرساد همچین انتظاری نداشتم.....
ساعد عصبی سرش را به سمت کارگردان چرخاند به طوری که ملینا صدای شکسته شدن غضروف های گردنش را شنید.
(پدر ساعد و سینا کارگردان و تهیه کننده بنامی بود؛ ولی ساعد روی اسم پدرش حساس بود و معتقد است که باید خودش به جایگاهی برسد نه با اسم پدرش....)
غضبناک غرید: نداشتی که نداشته باش ...
و به حوله روی گردنش چنگی زد و به سمت ملینا پرتاب کرد و مقصود به کارگردان پوزخند صدا داری زد و گفت: دنبال یه بازیگر دیگه باش؛ من به دردت نمیخورم...
حرفش را کاملا به تعنه زده بود و کارگردان نیز تعنه را گرفته بود.....
سینا که تازه رسیده بود، وقتی ساعد را اینگونه آتشین دید فوری از ماشین پیاده شد و با دو به سمت ساعد که حالا از شیخی دور شده بود شتافت، بازوی قدرتمند اورا گرفت و به سمت خودش کشید و اسمش را صدا کرد؛ ساعد که برگشت سینا معترض گفت: چی شده برادر من؟!!ساعد کلافه تر از آن بود که جواب سینا را بدهد...
ولی پیمان که حالا به آنها رسیده بود لب گشود: هیچی، داداش مجنونمون باز آب روغن قاطی کرده.
وبا نگاه غضبناک ساعد روبرو شد؛ سینا که منظور از مجنون را به خوبی فهمیده بود بلند خندید. ساعد عصبی گفت: چیه سینا، سر خوش میزنی؟!
سینا با خنده معنی داری لب گشود: اخه امروز میخوام برم زنم و زن داداشمو برگردونم.....
ساعد متحیر به سینا نگاه کرد؛ پیمان با ترس ساختگی گفت: ای وای ساعد چی شدی؟! سینا!میبینی این‌داداشمون عاشقه چرا اذیتش میکنی؟!
دیدگاه ها (۴)

😔 😔 😔 😔 😔

#رمان_مربع_عشق پارت نوزدهم ساعد که باور کرد سینا شوخی کرده؛ ...

#رمان_مربع_عشق پارت هفدهم ساعد حرصی گفت: منم سر یه تاترم سین...

#رمان_مربع_عشق پارت شانزدهم+++۸ماه قبل(ریحانه)‌عین برج زهرما...

# رز _ سیاه PART _ 43 تهیانگ: جلوش نشستم دستمو برم سمت صورتش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط