..
..
. .درباره ی ادامه ی داستان
#او_یک_زن
.
دوستان عزیز و همراه ؛
من داستان #او_یکزن را برای دوستم نوشتم و در اول کتاب ؛ آن را به دخترم تقدیم کردم که نسل امروز ؛ اشتباه نسلهای قبل را تکرار نکند و آگاهانه در راه عشقی والا و در خور شان و شخصیتش گام بردارد.... اگر علاقه مندان به این داستان ؛ تعدادشان کم باشد؛ آنها را در کانالی خصوصی ؛ اد میکنم که آنجا داستان را مطالعه کنند ؛ چون دست کم دو تن از شخصیتهای این داستان ؛ کاملا واقعی و معروف هستند.اکنون ایران زندگی میکنند ؛ و دوست ندارند مورد توهین و هتاکی عده ای.....خارج از این پیج فرهنگی و در فضای مجازی قرار بگیرند.دیشب ؛ شخصیت سرشناس قصه ؛ خواهش کرد که آن را فقط در کتاب یا کانال خصوصی عرضه کنم....با تمام احترامی که برای دوست و همکار دیرینم قایل هستم ؛ نظر شما دوستان صفحه هم برای من محترم است ..من از کسی در این قصه ؛ نام واقعی نبرده ام. اما گویی عده ای ضد فرهنگ به قصد عدم ادامه ی قصه به دایرکت این بازیگر عزیز و محترم رفته اند و اصلا بی آنکه بقیه قصه را بدانند! و یا مطمین باشند که من درباره او ؛ صحبت میکنم !!!؛ به ایشان که از دوستان منند؛ تهمتهای ناروایی زده اند!
اگر تعداد خوانندگان قصه ؛ زیر هفت هزار نفر باشد؛ من ترجیح میدهم با شناخت خودم ؛ افرادی رادر کانال خصوصی جدید اد کنم ؛ و فقط آنها قصه را بخوانند؛ معنایی ندارد برای پنج هزار نفر ؛ من تا صبح درگیر باشم و همکارانم ناسزا بشنوند! لذا هر کس میخواهد این قصه ؛ در پیج و کانال عمومی ادامه پیدا کند ؛ این پست را لایک کند.با خواندن آیدی ها و تعداد لایکرها ؛ تصمیم نهایی را پس از مشورت با دو شخصیت اصلی داستان؛ اعلام میکنیم. زیر هفت هزار نفر؛ ادامه ی قصه در پیج و کانال عمومی متوقف میشود و دوستان فرهنگی بی غرض و قصه خوان صفحه؛ به کانال خصوصی اد میشوند.این تنها راه برای محافظت از شخصیت حرفه ای دوستانم و حتی بخشهای تخیلی ذهن یک نویسنده است.
با سپاس#چیستا_یثربی
#او_یکزن
#داستان
#درباره ی داستان
#ادبیات
#هتاکی
#جامعه_شناسی_پرخاشگری
#گروه_فشار
#مخالف_قصه_خوانی
#چیستایثربی
. .درباره ی ادامه ی داستان
#او_یک_زن
.
دوستان عزیز و همراه ؛
من داستان #او_یکزن را برای دوستم نوشتم و در اول کتاب ؛ آن را به دخترم تقدیم کردم که نسل امروز ؛ اشتباه نسلهای قبل را تکرار نکند و آگاهانه در راه عشقی والا و در خور شان و شخصیتش گام بردارد.... اگر علاقه مندان به این داستان ؛ تعدادشان کم باشد؛ آنها را در کانالی خصوصی ؛ اد میکنم که آنجا داستان را مطالعه کنند ؛ چون دست کم دو تن از شخصیتهای این داستان ؛ کاملا واقعی و معروف هستند.اکنون ایران زندگی میکنند ؛ و دوست ندارند مورد توهین و هتاکی عده ای.....خارج از این پیج فرهنگی و در فضای مجازی قرار بگیرند.دیشب ؛ شخصیت سرشناس قصه ؛ خواهش کرد که آن را فقط در کتاب یا کانال خصوصی عرضه کنم....با تمام احترامی که برای دوست و همکار دیرینم قایل هستم ؛ نظر شما دوستان صفحه هم برای من محترم است ..من از کسی در این قصه ؛ نام واقعی نبرده ام. اما گویی عده ای ضد فرهنگ به قصد عدم ادامه ی قصه به دایرکت این بازیگر عزیز و محترم رفته اند و اصلا بی آنکه بقیه قصه را بدانند! و یا مطمین باشند که من درباره او ؛ صحبت میکنم !!!؛ به ایشان که از دوستان منند؛ تهمتهای ناروایی زده اند!
اگر تعداد خوانندگان قصه ؛ زیر هفت هزار نفر باشد؛ من ترجیح میدهم با شناخت خودم ؛ افرادی رادر کانال خصوصی جدید اد کنم ؛ و فقط آنها قصه را بخوانند؛ معنایی ندارد برای پنج هزار نفر ؛ من تا صبح درگیر باشم و همکارانم ناسزا بشنوند! لذا هر کس میخواهد این قصه ؛ در پیج و کانال عمومی ادامه پیدا کند ؛ این پست را لایک کند.با خواندن آیدی ها و تعداد لایکرها ؛ تصمیم نهایی را پس از مشورت با دو شخصیت اصلی داستان؛ اعلام میکنیم. زیر هفت هزار نفر؛ ادامه ی قصه در پیج و کانال عمومی متوقف میشود و دوستان فرهنگی بی غرض و قصه خوان صفحه؛ به کانال خصوصی اد میشوند.این تنها راه برای محافظت از شخصیت حرفه ای دوستانم و حتی بخشهای تخیلی ذهن یک نویسنده است.
با سپاس#چیستا_یثربی
#او_یکزن
#داستان
#درباره ی داستان
#ادبیات
#هتاکی
#جامعه_شناسی_پرخاشگری
#گروه_فشار
#مخالف_قصه_خوانی
#چیستایثربی
۱.۹k
۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.