( طنز جبهه )
( طنز جبهه )
ریشتو روی پتو میذاری یا زیرش؟
بعد از ظهر یکی از روزهای خنک پاییزی سال ۶۴ یا ۶۵ بود
کنار حاج محسن دین شعاری، مسئول تخریب لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) در اردوگاه تخریب یعنی اونطرف اردوگاه دوکوهه ایستاده بودیم و با هم گرم صحبت بودیم، یکی از بچه های تخریب که خیلی هم شوخ و مزه پرون بود از راه رسید و پس از سلام و علیک گرم، رو به حاجی کرد و با خنده گفت: حاجی جون! یه سوال ازت دارم خدا وکیلی راستشو بهم می گی؟؟؟؟؟؟
حاج محسن ابروهاشو بالا کشید و در حالی که نگاه تندی بهش انداخته بود گفت: پس من هر چی تا حالا می گفتم دروغ بوده؟؟؟!!
بسیجی خوش خنده که جا خورده بود سریع عذرخواهی کرد و گفت: نه! حاجی خدا نکنه، ببخشین بدجور گفتم. یعنی می خواستم بگم حقیقتشو بهم بگین...
حاجی در حالی که می خندید و گفت: سؤالتو بپرس...
- می خواستم بپرسم شما شب ها وقتی میخوابین، با توجه به این ریش بلند و زیبایی که دارین، پتو رو روی ریشتون می کشید یا زیر ریشتون؟؟؟؟؟؟؟
حاجی دستی به ریش حنایی رنگ و بلندش کشید ، نگاه پرسشگری به جوان انداخت و گفت چی شده که شما امروز به ریش بنده گیر دادی؟؟؟؟؟
- هیچی حاجی همینجوری!!!
- همین جوری؟؟؟ که چی بشه؟؟؟
- خوب واسه خودم این سوال پیش اومده بود خواستم بپرسم. حرف بدی زدم؟؟؟
- نه حرف بدی نزدی. ولی... چیزه...
حاجی همینطوری به محاسن نرمش دست می کشید. نگاهی بهش انداخت و معلوم بود این سؤال تا به حال برای خودشم پیش نیومده بود و داشت تو ذهن خودش مرور میکرد که دیشب یا شب های گذشته، هنگام خواب، پتو را روی محاسنش کشیده یا زیرش
جوان بسیجی که معلوم بود به هدفش رسیده، خنده ای کرد و گفت: نگفتی حاجی،،، میخوای فردا بیام جواب بگیرم؟؟؟
و همچنان می خندید.
حاجی تبسمی کرد و گفت: باشه بعدا جوابتو میدم.
یکی دو روزی گذشت...
دست بر قضا وقتی داشتم با حاجی صحبت می کردم همون جوانک بسیجی از کنارمون رد شد.
حاجی صداش زد
جلو که اومد پس از سلام و علیک با خنده ریز و زیرکی به حاجی گفت: چی شد؟ حاج آقا جواب ما رو ندادیا؟؟!!
حاجی با عصابنیت آمیخته به خنده گفت: پدر آمرزیده! یه سوالی کردی که این چند روزه پدرم در اومد
هر شب وقتی می خوام بخوابم فکر سؤال جنابعالی ام
پتو رو می کشم روی ریشم، نفسم بند میاد، می کشم زیر ریشم، سردم میشه...
خلاصه این هفته با این سؤال الکی تو نتونستم بخوابم.
هر سه زدیم زیر خنده...
د.ست آخر جوان بسیجی گفت: پس آخرش جوابی برای این سوال من پیدا نکردی؟
#شهدا
#شهید_حاج_محسن_دین_شعاری
#طنز_جبهه
ریشتو روی پتو میذاری یا زیرش؟
بعد از ظهر یکی از روزهای خنک پاییزی سال ۶۴ یا ۶۵ بود
کنار حاج محسن دین شعاری، مسئول تخریب لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) در اردوگاه تخریب یعنی اونطرف اردوگاه دوکوهه ایستاده بودیم و با هم گرم صحبت بودیم، یکی از بچه های تخریب که خیلی هم شوخ و مزه پرون بود از راه رسید و پس از سلام و علیک گرم، رو به حاجی کرد و با خنده گفت: حاجی جون! یه سوال ازت دارم خدا وکیلی راستشو بهم می گی؟؟؟؟؟؟
حاج محسن ابروهاشو بالا کشید و در حالی که نگاه تندی بهش انداخته بود گفت: پس من هر چی تا حالا می گفتم دروغ بوده؟؟؟!!
بسیجی خوش خنده که جا خورده بود سریع عذرخواهی کرد و گفت: نه! حاجی خدا نکنه، ببخشین بدجور گفتم. یعنی می خواستم بگم حقیقتشو بهم بگین...
حاجی در حالی که می خندید و گفت: سؤالتو بپرس...
- می خواستم بپرسم شما شب ها وقتی میخوابین، با توجه به این ریش بلند و زیبایی که دارین، پتو رو روی ریشتون می کشید یا زیر ریشتون؟؟؟؟؟؟؟
حاجی دستی به ریش حنایی رنگ و بلندش کشید ، نگاه پرسشگری به جوان انداخت و گفت چی شده که شما امروز به ریش بنده گیر دادی؟؟؟؟؟
- هیچی حاجی همینجوری!!!
- همین جوری؟؟؟ که چی بشه؟؟؟
- خوب واسه خودم این سوال پیش اومده بود خواستم بپرسم. حرف بدی زدم؟؟؟
- نه حرف بدی نزدی. ولی... چیزه...
حاجی همینطوری به محاسن نرمش دست می کشید. نگاهی بهش انداخت و معلوم بود این سؤال تا به حال برای خودشم پیش نیومده بود و داشت تو ذهن خودش مرور میکرد که دیشب یا شب های گذشته، هنگام خواب، پتو را روی محاسنش کشیده یا زیرش
جوان بسیجی که معلوم بود به هدفش رسیده، خنده ای کرد و گفت: نگفتی حاجی،،، میخوای فردا بیام جواب بگیرم؟؟؟
و همچنان می خندید.
حاجی تبسمی کرد و گفت: باشه بعدا جوابتو میدم.
یکی دو روزی گذشت...
دست بر قضا وقتی داشتم با حاجی صحبت می کردم همون جوانک بسیجی از کنارمون رد شد.
حاجی صداش زد
جلو که اومد پس از سلام و علیک با خنده ریز و زیرکی به حاجی گفت: چی شد؟ حاج آقا جواب ما رو ندادیا؟؟!!
حاجی با عصابنیت آمیخته به خنده گفت: پدر آمرزیده! یه سوالی کردی که این چند روزه پدرم در اومد
هر شب وقتی می خوام بخوابم فکر سؤال جنابعالی ام
پتو رو می کشم روی ریشم، نفسم بند میاد، می کشم زیر ریشم، سردم میشه...
خلاصه این هفته با این سؤال الکی تو نتونستم بخوابم.
هر سه زدیم زیر خنده...
د.ست آخر جوان بسیجی گفت: پس آخرش جوابی برای این سوال من پیدا نکردی؟
#شهدا
#شهید_حاج_محسن_دین_شعاری
#طنز_جبهه
۴.۲k
۰۷ فروردین ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.