ووووووووش پس خیلی شانس اووردی

_ووووووووش پس خیلی شانس اووردی!

_باور کن قلبم اومد تو دهنم! ولی لامصب خیلی جیگر بود کاش میموند شاید میتونستم مخشو بزنم 😈

اومبی یکی محکم زد پس گردنم... 

_هی... چرا میزنی؟!😡

_گفتم شاید مغزت اومد سر جاش! مشروب نخوردی احیانا؟!

_😑 وااااااا

_خوبه خودت داری میگی ترسوندت هاااااا

_اه اصلا بیخیال!بزار غذامو کوفت کنم!

**در خوابگاه **

_کیونگسو من اومدم...تا شنیدم خودمو رسوندم

_کیونگسو تو اتاقه در رو هم رو خودش بسته...

_رئیس چی گفت بالاخره تصمیم اس ام چیه؟😬

_میگن ما بهش احتیاج نداریم و می خوان بیرونش کنن 😠

_مگه دست خودشونه الان حالیشون می کنم 😠 😠 😠

_آروم باش کای...

_کای رئیس می خواد تو رو ببینه.

_یعنی با کای چی کار دارن؟😯

__نمی دونم ولی بهتره زود تر بره شاید نظرشون عوض شد...😧

_باشه بزار ببینم حرف حسابشون چیه؟!

وقتی داشتم از کنار سهون رد میشدم آروم تو گوشم گفت :

_نزار بلایی که سر من و لو اووردن سر تو و کیونگسو هم بیارن😟

_مطمئن باش این دفعه رو نمیزارم😡


سریع به سمت دفتر رفتم ... نمی تونستم اجازه بدم یه نفر دیگه رو بیرون کنن نه امکان نداره!اون هم کی کسی که بدون اون تمام گروه فلجه مخصوصا من😢
در رو با لگد باز کردم... ( هیچکس تا حالا کای رو این طور ندیده بود 😮 )

_رئیس شما واقعا...

_اوه کای اومدی! دیگه داشتم نگرانت می شدم...

_لطفا بگید واقعا می خواین...

_بگیر بشین پسر! همه ی ماجرا رو الان روشن می کنم! ما نمی تونیم حقوق همتون رو بدیم پس باید یه نفر از گروه تون بره!

_اما...

_مگر اینکه دوستاش بهش کمک کنن 😏

_منظورتون چیه؟ 😮

تا اون لحظه متوجه اون زنی که روی مبل لم داده بود نشده بودم . اون و رئیس به هم لبخند زدن که خیلی خوب به نظر نمیومد...😶

_میدونی که خیلی از دخترا آرزو ی بودن با شما رو دارن 😈

_خب؟!

_این خانم محترم رئیس یه سازمانه و نیاز به چند تا دختر جوون داره ...

_چه سازمانی؟

_اونش مهم نیست ... من میدونم تو به خوبی از عهده ی این کار بر میای هر چی باشه جذاب گروه تویی دیگه😉   ( مثلا فک می کنه کای خره 😑 )

_و شما از ما میخواین دخترا رو گول بزنیم و بیاریمشون پیش شما ؟ 😲

رئیس لبخند موذیانه ای زد که معنیشو خوب میدونستم...
چیزی نگفتم و آروم از اتاق رفتم بیرون...اون سگ پست فطرت از کیونگسو استفاده کرده بود تا ما رو مجبور به همچین کاری بکنه...

پ.ن : بقیه شو بعد از ظهر میزارم😉

نظر نشه فراموش        لامپ اضافه هم خاموش
این قسمت هم به خاطر نسرین گذاشتم اگه استقبالتون کم باشه دیگه ادامه نمی دم 😤 😤  









_ووووووووش پس خیلی شانس اووردی!

_باور کن قلبم اومد تو دهنم! ولی لامصب خیلی جیگر بود کاش میموند شاید میتونستم مخشو بزنم 😈

اومبی یکی محکم زد پس گردنم... 

_هی... چرا میزنی؟!😡

_گفتم شاید مغزت اومد سر جاش! مشروب نخوردی احیانا؟!

_😑 وااااااا

_خوبه خودت داری میگی ترسوندت هاااااا

_اه اصلا بیخیال!بزار غذامو کوفت کنم!

**در خوابگاه **

_کیونگسو من اومدم...تا شنیدم خودمو رسوندم

_کیونگسو تو اتاقه در رو هم رو خودش بسته...

_رئیس چی گفت بالاخره تصمیم اس ام چیه؟😬

_میگن ما بهش احتیاج نداریم و می خوان بیرونش کنن 😠

_مگه دست خودشونه الان حالیشون می کنم 😠 😠 😠

_آروم باش کای...

_کای رئیس می خواد تو رو ببینه.

_یعنی با کای چی کار دارن؟😯

__نمی دونم ولی بهتره زود تر بره شاید نظرشون عوض شد...😧

_باشه بزار ببینم حرف حسابشون چیه؟!

وقتی داشتم از کنار سهون رد میشدم آروم تو گوشم گفت :

_نزار بلایی که سر من و لو اووردن سر تو و کیونگسو هم بیارن😟

_مطمئن باش این دفعه رو نمیزارم😡


سریع به سمت دفتر رفتم ... نمی تونستم اجازه بدم یه نفر دیگه رو بیرون کنن نه امکان نداره!اون هم کی کسی که بدون اون تمام گروه فلجه مخصوصا من😢
در رو با لگد باز کردم... ( هیچکس تا حالا کای رو این طور ندیده بود 😮 )

_رئیس شما واقعا...

_اوه کای اومدی! دیگه داشتم نگرانت می شدم...

_لطفا بگید واقعا می خواین...

_بگیر بشین پسر! همه ی ماجرا رو الان روشن می کنم! ما نمی تونیم حقوق همتو
دیدگاه ها (۱۴)

ببخشید بچه ها رمان تو این پستم سه بار تکرار شده چون از یاددا...

حتی تو درس فرهنگ و هنر هم اکسو رو فراموش نمی کنم پ.ن:چه نشان...

به نام خدا عشق غریبهقسمت اولبالاخره بعد از 12 ساعت که تو هوا...

هر کس کامنت نزاره کی پاپر نیست!!!!!!!!!می خوام یکی از رمان ه...

"شراب سرخ" Part: ¹¹تهیونگ: اون دختره رو پیدا کن ...!!(با صدا...

"شراب سرخ" Part: ¹¹تهیونگ: اون دختره رو پیدا کن ...!!(با صدا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط