فن فیک bungo stray cats ( پارت ۴ )
( فصل ۱ : زندگی جدید من با دازای و چویا )
دازای سرش را بالا آورد و گفت : ( اسمت چیه ؟ ) مو هاش که هنوز توی دستم بود را کردم توی دهنش و بلند گفتم : ( حالا دیگه طوری رفتار میکنی که انگار اسمم را نمیدونی ! خیلی بد هستی ) همونطور که داشت مو ها را از دهنش در می آورد با عصبانیت گفت :( اسمت چیه ؟) سرم بالا گرفتم و گفتم :( آکیو ) شروع کرد به خندیدن ، همونطور که داشت میخندید آروم بهم گفت :( آکیو اسم پسر هست احمق کوچولو ) منم که عصبانی شده بودم داد زدم و گفتم : ( خب کی اهمیت میده ؟) دازای با حالت تمسخر بهم گفت :( کی این اسم را روت گزاشته ؟) تازه یادم افتاد که من خودم را جای بچه ی اون جا زدم یک دقیقه انگار به کل همه چیز را فراموش کردم ؛ گفتم :( خودت ، بابا تو این اسم را بهم دادی ) دازای از قبل هم عصبانی تر شده بود میخواست سرم داد بزنه که دستش را گرفتم و گفتم :( میشه بهم دستمال بدی ، دماغم داره خون میاد ) دازای دستش را کرد توی جیبش و بهم یک دستمال داد ؛ بعد دستم را گرفت ، نمیدونستم میخواد کجا ببرتم ولی مجبور بودم باهاش برم . وسط راه برگشت بهم نگاه کرد و گفت :( میدونی داریم کجا میریم ؟ ) همونطور که داشتم بهش نگاه میکردم گفتم :( نه ) گفت :( داریم میریم محل کار من اونجا میتونم از دستت راحت بشم ) ناخون هام را کردم توی دستش و بلند گفتم :( پدر خیلی بدی هستی ) دستم را ول کرد و خیلی آروم زیر لب گفت :( ساکت شو ) بعد دوباره دستم را گرفت و سریع تر شروع کرد به راه . چند دقیقه بعد به محل کارش رسیدیم . اونجا یک ساختمان خیلی بلند بود . اولین بار نبود که یک ساختمان بلند میبینم ولی خب این ساختمون واقعا قشنگ هست . دازای در اصلی ساختمان را باز کرد و بهم گفت :( محل کار من طبقه ی چهارم اینجا هست ) تعجب کردم ، من فکر میکردم که محل کارش کل این ساختمون هست ! هر دومون سوار آسانسور شدیم . این آسانسور شبیه اون آسانسوری که قبلا سوارش شده بودم نبود اون از شیشه درست شده بود . به طبقه ی چهارم رسیدیم . دازای در را باز کرد و رفت داخل ، یک پسر با موهای سفید و مدل موی خیلی عجیب اومد و جلو و بلند گفت :( سلام دازای_سان ... این بچه دیگه کی هست ؟) دازای دستش را گزاشت روی سرش و گفت :( سلام آتسوشی ، منم نمیدونم ) محکم زدم توی پای دازای و بهش گفتم :( با با خیلی بد هستی )
( پارت ۱ : https://wisgoon.com/pin/45420341/ )
( پارت ۲ : https://wisgoon.com/pin/45749292/ )
( پارت ۳ : https://wisgoon.com/pin/45912336/ )
( پارت ۴ : https://wisgoon.com/pin/46090772/ )
( پارت ۵ : https://wisgoon.com/pin/46273701/ )
( پارت ۶ : https://wisgoon.com/pin/46298320/ )
( پارت ۷ : https://wisgoon.com/pin/46303916/ )
( پارت ۸ : https://wisgoon.com/pin/46326025/ )
( پارت ۹ : https://wisgoon.com/pin/46414293/ )
( پارت ۱۰ : https://wisgoon.com/pin/46548231/ )
( پارت ۱۱ : https://wisgoon.com/pin/46711948/ )
( پارت ۱۲ : https://wisgoon.com/pin/46848611/ )
( پارت ۱۳ : https://wisgoon.com/pin/46915760/ )
دازای سرش را بالا آورد و گفت : ( اسمت چیه ؟ ) مو هاش که هنوز توی دستم بود را کردم توی دهنش و بلند گفتم : ( حالا دیگه طوری رفتار میکنی که انگار اسمم را نمیدونی ! خیلی بد هستی ) همونطور که داشت مو ها را از دهنش در می آورد با عصبانیت گفت :( اسمت چیه ؟) سرم بالا گرفتم و گفتم :( آکیو ) شروع کرد به خندیدن ، همونطور که داشت میخندید آروم بهم گفت :( آکیو اسم پسر هست احمق کوچولو ) منم که عصبانی شده بودم داد زدم و گفتم : ( خب کی اهمیت میده ؟) دازای با حالت تمسخر بهم گفت :( کی این اسم را روت گزاشته ؟) تازه یادم افتاد که من خودم را جای بچه ی اون جا زدم یک دقیقه انگار به کل همه چیز را فراموش کردم ؛ گفتم :( خودت ، بابا تو این اسم را بهم دادی ) دازای از قبل هم عصبانی تر شده بود میخواست سرم داد بزنه که دستش را گرفتم و گفتم :( میشه بهم دستمال بدی ، دماغم داره خون میاد ) دازای دستش را کرد توی جیبش و بهم یک دستمال داد ؛ بعد دستم را گرفت ، نمیدونستم میخواد کجا ببرتم ولی مجبور بودم باهاش برم . وسط راه برگشت بهم نگاه کرد و گفت :( میدونی داریم کجا میریم ؟ ) همونطور که داشتم بهش نگاه میکردم گفتم :( نه ) گفت :( داریم میریم محل کار من اونجا میتونم از دستت راحت بشم ) ناخون هام را کردم توی دستش و بلند گفتم :( پدر خیلی بدی هستی ) دستم را ول کرد و خیلی آروم زیر لب گفت :( ساکت شو ) بعد دوباره دستم را گرفت و سریع تر شروع کرد به راه . چند دقیقه بعد به محل کارش رسیدیم . اونجا یک ساختمان خیلی بلند بود . اولین بار نبود که یک ساختمان بلند میبینم ولی خب این ساختمون واقعا قشنگ هست . دازای در اصلی ساختمان را باز کرد و بهم گفت :( محل کار من طبقه ی چهارم اینجا هست ) تعجب کردم ، من فکر میکردم که محل کارش کل این ساختمون هست ! هر دومون سوار آسانسور شدیم . این آسانسور شبیه اون آسانسوری که قبلا سوارش شده بودم نبود اون از شیشه درست شده بود . به طبقه ی چهارم رسیدیم . دازای در را باز کرد و رفت داخل ، یک پسر با موهای سفید و مدل موی خیلی عجیب اومد و جلو و بلند گفت :( سلام دازای_سان ... این بچه دیگه کی هست ؟) دازای دستش را گزاشت روی سرش و گفت :( سلام آتسوشی ، منم نمیدونم ) محکم زدم توی پای دازای و بهش گفتم :( با با خیلی بد هستی )
( پارت ۱ : https://wisgoon.com/pin/45420341/ )
( پارت ۲ : https://wisgoon.com/pin/45749292/ )
( پارت ۳ : https://wisgoon.com/pin/45912336/ )
( پارت ۴ : https://wisgoon.com/pin/46090772/ )
( پارت ۵ : https://wisgoon.com/pin/46273701/ )
( پارت ۶ : https://wisgoon.com/pin/46298320/ )
( پارت ۷ : https://wisgoon.com/pin/46303916/ )
( پارت ۸ : https://wisgoon.com/pin/46326025/ )
( پارت ۹ : https://wisgoon.com/pin/46414293/ )
( پارت ۱۰ : https://wisgoon.com/pin/46548231/ )
( پارت ۱۱ : https://wisgoon.com/pin/46711948/ )
( پارت ۱۲ : https://wisgoon.com/pin/46848611/ )
( پارت ۱۳ : https://wisgoon.com/pin/46915760/ )
۲۸.۸k
۱۴ بهمن ۱۴۰۱