شبی بودم به بستر نیمه بیدار
شبی بودم به بستر نیمه بیدار
و در بن بستِ تنهایی گرفتار
شبی تاریک و بی ماه و ستاره
خیال انگیز و پُر از وَهم و پندار
به هرجا مرغِ دل پرواز می کرد
تن و جانم از او در رنج و آزار
شنیدم ناگهان بر در صدایی
گمان کردم که آمد بر درم یار
شدم خوشحال و در را باز کردم
نبود آنجا به جز بادی سبکبار
به من مستانه می خندید و می رفت
امان از وهم و آن بادِ دلازار
چه دردی می کشد عاشق خدایا
خیالی اَست و دلخون است و بیمار
و در بن بستِ تنهایی گرفتار
شبی تاریک و بی ماه و ستاره
خیال انگیز و پُر از وَهم و پندار
به هرجا مرغِ دل پرواز می کرد
تن و جانم از او در رنج و آزار
شنیدم ناگهان بر در صدایی
گمان کردم که آمد بر درم یار
شدم خوشحال و در را باز کردم
نبود آنجا به جز بادی سبکبار
به من مستانه می خندید و می رفت
امان از وهم و آن بادِ دلازار
چه دردی می کشد عاشق خدایا
خیالی اَست و دلخون است و بیمار
۱.۵k
۰۵ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.