part عشق پنهان
part21 عشق پنهان
《ویو ات》
یک لحظه احساس کردم یکی دستش رو دور دستام حلقه کرد جونگ کوک بود منم مجبور بودم همراهیش کنم یک فرش قرمز روی زمين بود همینجوری که دستامون رو گرفته داشتیم میرفتیم سمت صندلی ها رسیدیم اونجا نشستیم روی صندلی ها یک لحظه شنیدم یک دختره از اون طرف گفت : دختره خوش شانس رو نگاه چقدر زشته لیاقت جونگ کوک رو نداره جونگ کوک چند روز دیگه طلاقش میده
یکی دیگه که کنار اون بود گفت: آره بابا من شنیدم جونگ کوک به اجبار باهاش ازدواج کرده اصلا دوسش نداره
بعد شنیدن اینا تازه فهمیدم چرا دخترای اونجا اینشکلی بهم نگاه میکردن اونا حسودی شون میشد که من با جونگ کوک ازدواج کردم برگشتم سمت جونگ کوک
ات: این دخترا چرا اینجورین؟
جونگ کوک: حسودن به تو حسودی شون میشه
ات: چرا به من؟
جونگ کوک: چون داری با مرد رویا هاشون ازدواج میکنی《پوزخند》
ات: اونوقت تو مرد رویا هاشونی ؟
جونگ کوک: بله
ات: پس باید هواسم بهت باشه
جونگ کوک: نمیخواد عزیزم من اگر از اینا خوشم میومد سال پیش که بابام بهم گفت با یکی از دخترای شریک هاش ازدواج کنم ازدواج میکردم نه اینکه به بابام بگم نه نمیخوام کلا دخترای نچسبی هستن ازشون بدم میاد
ات: اوکی پس نگران نیستم دیگه
《ویو جونگ کوک》
عاقد اومد من و ات هم بله رو گفتیم ۲ ساعت اونجا بودیم مشروب و دسر و چیزای دیگه خوردیم مراسم تموم شد من و ات رفتیم عمارت ساعت نزدیک ۸ بود اجوما شام رو آماده کرده بود من و ات لباس هامون رو عوض کردیم و رفتیم سر میز شام داشتیم شام میخوردیم که ات گفت
ات: وای خیلی خسته شدم
جونگ کوک : ات خانم امشب کار داریم
《ویو ات》
وای نههه
ات: امشب نه
جونگ کوک : چرا؟
ات: چون من واقعا خستم
جونگ کوک : منم خستم پس فردا شب قبوله
ات: وای حالا بینیم چی میشه
جونگ کوک: اگر قبول نکنی امشب کارم رو میکنم
ات: باشه باشه قبوله . . .
امشب شاید پارت بعدی رو هم گذاشتم😘😘
《ویو ات》
یک لحظه احساس کردم یکی دستش رو دور دستام حلقه کرد جونگ کوک بود منم مجبور بودم همراهیش کنم یک فرش قرمز روی زمين بود همینجوری که دستامون رو گرفته داشتیم میرفتیم سمت صندلی ها رسیدیم اونجا نشستیم روی صندلی ها یک لحظه شنیدم یک دختره از اون طرف گفت : دختره خوش شانس رو نگاه چقدر زشته لیاقت جونگ کوک رو نداره جونگ کوک چند روز دیگه طلاقش میده
یکی دیگه که کنار اون بود گفت: آره بابا من شنیدم جونگ کوک به اجبار باهاش ازدواج کرده اصلا دوسش نداره
بعد شنیدن اینا تازه فهمیدم چرا دخترای اونجا اینشکلی بهم نگاه میکردن اونا حسودی شون میشد که من با جونگ کوک ازدواج کردم برگشتم سمت جونگ کوک
ات: این دخترا چرا اینجورین؟
جونگ کوک: حسودن به تو حسودی شون میشه
ات: چرا به من؟
جونگ کوک: چون داری با مرد رویا هاشون ازدواج میکنی《پوزخند》
ات: اونوقت تو مرد رویا هاشونی ؟
جونگ کوک: بله
ات: پس باید هواسم بهت باشه
جونگ کوک: نمیخواد عزیزم من اگر از اینا خوشم میومد سال پیش که بابام بهم گفت با یکی از دخترای شریک هاش ازدواج کنم ازدواج میکردم نه اینکه به بابام بگم نه نمیخوام کلا دخترای نچسبی هستن ازشون بدم میاد
ات: اوکی پس نگران نیستم دیگه
《ویو جونگ کوک》
عاقد اومد من و ات هم بله رو گفتیم ۲ ساعت اونجا بودیم مشروب و دسر و چیزای دیگه خوردیم مراسم تموم شد من و ات رفتیم عمارت ساعت نزدیک ۸ بود اجوما شام رو آماده کرده بود من و ات لباس هامون رو عوض کردیم و رفتیم سر میز شام داشتیم شام میخوردیم که ات گفت
ات: وای خیلی خسته شدم
جونگ کوک : ات خانم امشب کار داریم
《ویو ات》
وای نههه
ات: امشب نه
جونگ کوک : چرا؟
ات: چون من واقعا خستم
جونگ کوک : منم خستم پس فردا شب قبوله
ات: وای حالا بینیم چی میشه
جونگ کوک: اگر قبول نکنی امشب کارم رو میکنم
ات: باشه باشه قبوله . . .
امشب شاید پارت بعدی رو هم گذاشتم😘😘
- ۴.۳k
- ۲۳ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط