شعری از محمد آشور و تو چه میدانی چهقدر شب است

شعری از “محمد آشور” (و تو چه می‌دانی چه‌قدر شب است!)


وقتی روزنه‌ای نداشته باشی رو به بیرون‌ها…
در درونِ تو هرچه که هست همان است…

قضاوتی ندارم اما ماه… اما ستارگان را هم که فرض بگیری…
چیزِ درونِ تو از چیزِ دیگری می‌جوشد….
معنای “شب” شب است…
گیرم کمی مهتاب!

(و تو چه می‌دانی “چه‌قدر شب است” یعنی چیست؟!)

گیرم که قرض بگیری پنجره‌ای که نداری
و از قضا، از “فرض” قرض بگیری
باز چیزی که از درونِ تو… از فرض است!
و این‌که می‌گویی “شب است”
برای تو امشب است… برای من هرشب!
و انتظارِ تو از “شب” چیست؟… این‌که “صبح” باشد؟!
شب برای همین شب است که شب باشد
و انتظارِ تو از صبح…
صبح‌ات به‌خیر!
وقتی که در درونِ تو صبح است.
دیدگاه ها (۳)

شب خوشخورشیدمرا ببر به انتهای دوست داشتن .طو

There are people I should say hello to.like you .

WeddingAri BaniasPeople, far too many people here—drinking, ...

Ghosts and FashionElaine EquiAlthough it no longer has a bod...

تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شببدین سان خواب ها ر...

بمان در سینه ام ز آنجا که هم جانی و جانانینفس میگیرم از بویت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط