خونسرد شهید حمید باکری

*خونسرد (شهید حمید باکری)

صبح زود حمید می خواست بره بیرون، برایش تخم مرغ آب پز کرده بودم، وقتی رفتم از روی گاز بردارم احسان اومده بود پشت سرم وایساده بود ، همین که تخم مرغ ها را برداشتم آب جوش ریخت پشت گردنش، هم عصبانی بودم که اومده بود تو آشپزخانه هم ترسیده بودم که نکنه طوریش بشه.

حمید سریع خودشو رسوند تو آشپزخانه و با خونسردی بهم گفت : آروم باش ،تا تو آروم نشی بچه رو دکتر نمی برم، این قدر با نرمی و خونسردی باهام حرف زد تا آروم شدم، یه هفته تموم می بردش دکتر بهم می گفت : دیدی خودتو بیخود ناراحت کردی دیدی بچه خوب شد.
دیدگاه ها (۱)

*برای تشکر (شهید علی صیاد شیرازی)زمان جنگ وقتی فرمانده نیروی...

شهید مصطفی چمرانمادرم موقع خواستگاری برای مصطفی شرط گذاشته ب...

دست به غذا نزدشهید مهدی زین الدینناهار خونه پدرش بودیم . همه...

حجاب یعنی: بی نیازم از هر نگاهی ...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط